صفا

بسم الله الرٌحمن الرٌحیم --------باصفا باش پادشاهی کن ...

صفا

بسم الله الرٌحمن الرٌحیم --------باصفا باش پادشاهی کن ...

داستان گربه (داستانهای وقت خواب)

فصل اول :کیسه ای پر از آب

مادرش هفت قلو زایید و او آخرین قلی بود که به دنیا آمد؛ با این حال  نتوانست آنطور که امکان داشت از زندگی جدیدش لذت ببرد. حتی به اندازه کافی از شیر مادرش نخورد؛ خیلی زودتر از آنچه فکر می­کرد از مادرش جدایش کردند و داخل یک کیسه بزرگ انداختند! داداش هایش قبل از او داخل کیسه قرار داشتند بنابراین او روی بدن آنها افتاد و نسبت به آنها جای بهتری داشت. مردی که آنها را داخل کیسه انداخته بود در کیسه را با طنابی بست؛ همه جا تاریک شده بود اما طعم شیرین شیر مادر هنوز زیر زبانش بود. مرد کیسه را بر دوش خود انداخت و حرکت کرد؛ داداش های کوچولوش حسابی گرسنه بودند و از ناراحتی ناله می­کردند. هر چه با چنگ و دندان به پارچه ضخیم کیسه ور رفتند نتوانستند آنرا پاره کنند؛ ولی او ترجیح داد به جای تلاش بیهوده، از فرصت جدید استفاده کند و کمبود خوابش را جبران نماید؛ تکانهای مداوم کیسه مانند تکانهای گهواره به او کمک می­کرد؛ بنابراین خیلی زود خوابش برد. برای او ممکن نبود بفهمد چه اتفاقی در حال رخ دادن است اما به آینده بسیار خوش بین بود و انگار از هیچ چیز نمی­ترسید. کلبه مردی که کیسه را حمل می­کرد در نزدیکی دریاچه بود و بهمین دلیل خیلی زود به دریاچه رسید. تکانهای تکراری کیسه بر روی دوش مرد برای لحظه ای متوقف شد اما ناگهان کیسه به شدت هر بیشتر شروع کرد به چرخیدن؛ حتی او که بسیار خوش بین و قوی به نظر می­رسید از ترس خودش را خیس کرد؛ همینطور بقیه دادش های کوچولوش؛ مرد سعی می کرد با تمام زوری که دارد کیسه را در نقطه دوری از دریاچه پرتاب کند. کار تمام شد و مرد بدون هیچگونه معذرت خواهی رفت؛ با اینکه درِ کیسه با طناب بسته شده بود اماآهسته آهسته شروع به پر شدن از آب کرد. همان نزدیکی برخی از زنان روستا در کنار آب مشغول شستن لباس بودند که چندان توجهی به این صحنه نداشتند. تنها یکی از آنها که با ساعد خیس موهایش را از روی صورتش کنار زد توجهش به کیسه ای که در  آب بود جلب شد. آسمان روستا خاکستری مایل به سبز بود؛ انگار آسمان رنگ باغهای زیتون را که در سراسر روستا وجود داشت منعکس می­کرد؛ در آن موقع هوا سرد بود؛ کیسه آب کم کم در حال غرق شدن بود. ناگهان صدای مردی توجه زنان را به خود جلب کرد:
- دیدید چه اتفاقی افتاد؟

زنی که متوجه کیسه شده بود گفت من دیدم ولی چیز عجیبی نبود. مرد که جریان را از ابتدای پرتاب کیسه در آب دیده بود می­خواست کیسه را از آب بیرون بیاورد. به نظر نمی­رسید مرد فقیری باشد تا به طمع چیز گرانبهایی این کار را بکند؛ اما ثروتمند هم به نظر نمی­رسید.
با وجود سردی هوا خود را به آب زد تا کیسه را به دست آورد و به توصیه زنها در مورد سرد بودن آب توجهی نکرد. زنها خیال می­کردند مرد عقل کافی ندارد و از روی حماقت این کار را انجام می­دهد؛ بنابراین او را مسخره کردند و از کارش می­خندیدند.

        پس از مدتی ، مرد با کیسه سنگین آب به ساحل بازگشت. طناب کیسه متورم شده بود، اما او دستانی قوی داشت و سریع آنرا را باز کرد. بلافاصله محتویات گونی روی زمین واژگون شد؛ شش تا از  بچه گربه ها مرده بودند و یکی دیگر که هنوز زنده بود از ترس و سرما می­لرزید. زنی که قبلا با مرد در مورد کیسه صحبت کرده بود به او گفت این توله هم مثل بقیه خواهد مرد و شانسی برای زندگی ندارد. اما مرد که در حال ماساژ بچه گربه بود به او گفت ولی این هنوز زنده است. زن نیز دلش به رحم آمد و پارچه کهنه ای که برای شستشو کنار گذاشته بود به مرد داد تا گربه را در آن بپیچد. زن گفت چه اسمی برای این بچه گربه انتخاب می­کنی؟ مرد گفت با اینکه خیلی کوچیکه ولی رنگ پوستش مثل شیر زرده و من اسمش رو گربه شیر می­گذارم. سپس مرد برخاست  و با گربه اش اولین مسیر را در پیش گرفتند در حالی که گربه شیر در دستان مرد و در میان پارچه قرار داشت. این اتفاق در شهر کفرناحوم در کنار دریاچه جلیل رخ داد، جایی که هر دو متولد شده بودند. اکنون سیر کردن شکم گربه شیر بسیار ضروری بود. بهترین کار این بود که یک گربه مادر به او شیر بدهد. مرد به سمت خانه برخی از اقوام مادرش که در همان نزدیکی زندگی می­کردند حرکت کرد در حالی که گربه شیر را نیز بغل کرده بود. در ابتدای ورود به خانه با پیرزنی مواجه شد که از خیلی وقت پیش او را می­شناخت؛ اما پیر زن نسبت به دفعه قبل که مرد را دیده بود خیلی پیر تر شده بود واصلا او را به یاد نمی­آورد تا اینکه مرد نام مادر بزرگ خود راذکر کرد:

- من را به یاد نمی­آوری؟ من بزرگترین نوه آنا هستم.

پیر زن با تعجب پرسید: «آهان تو گالی هستی...بله...آنا چطور است؟»

گالی پاسخ داد: « متاسفانه زمستان دو سال پیش در گذشت.»

پیر زن که متاثر شده بود گفت: بیچاره آنا... ما همدیگر را خوب می­شناختیم و مدتها با هم دوست بودیم.

گالی گفت: همه ما مثل آنا روزی خواهیم مرد اما من اکنون به دنبال زندگی ای هستم که تازه شروع شده است. آیا گربه ماده ای سراغ دارید که بتواند این بچه گربه را شیر بدهد؟

آنا که تازه متوجه بچه گربه شده بود نگاهی به گربه شیر کرد وگفت: « طفلی چقدر زیباست...شاید بتوانی در بازارچه ماهی فروشان مادری برایش پیدا کنی؛ گربه های زیادی برای خوردن گوشتهای اضافی ماهیها آنجا می­روند و فروشندگان نیز آنها را دوست دارند.» گالی با خوشحالی از پیر زن خداحافظی کرد و خانه را ترک نمود. بازار ماهی فروشان در انتهای شهر قرار داشت جایی که مسافران زیادی برای خرید ماهی توقف می­کردند. پس از مدتی گالی موفق شد به بازارچه برسد. یکی از ماهی فروش ها بعد از شنیدن جریان، به گالی گفت یکی از مشتری های من از گربه ای نگهداری می­کند که تازه بچه دار شده است؛ خودم آن گربه را به او هدیه دادم. برای اینکه خانه او را پیدا کنی باید به سمت کوچه مدرسه بروی؛ سومین خانه سمت راست در داخل کوچه مربوط به آقای شرمن است. بگو من را کسی فرستاده که بیشترین ماهی را از او می­خرید.

گالی مسیر مشخص شده را طی کرد؛ کپرناحوم شهری کوچک و شلوغ بود ، با چیدمان نامنظم و محله های نامنظم. جایی که او آنرا با جزئیات می شناخت.

- شما آقای شرمن هستید؟

-بله

- مردی که بیشترین ماهی را به شما می­دهد من را به اینجا فرستاده است....(لطفا در صورتی که ادامه داستان را دوست دارید کامنت کنید) 

میلاد رسول اسلام (صلی الله علیه و آله) و امام صادق (علیه السلام)

 ششصد سال بود که وحی الهی منقطع شده بود و با آمدن رسول اسلام این نعمت الهی بار دیگر نصیب مردم شد. ایشان بیست و سه سال اسلام را بنیان گذاشت و امام صادق علیه السلام که ایشان نیز در هفده ربیع الاول به دنیا آمده است بیش از سی سال اسلام را احیا نمود. بعد از پیامبر اسلام به دلایل سیاسی نقل حدیث توسط خلفا ممنوع بود و سنت پیامبر حتی نحوه وضو گرفتن ایشان مورد اختلاف واقع شد و امام صادق علیه السلام به عنوان فرزند رسول خدا این سنتها را همانگونه که بود بیان نمود و آن سنتها را احیا کرد. خداوند به جان پیامبر سوگند خورده (لعمرک) و حتی ارسال ایشان را منتی برای مردم دانسته است و تا ابد بر او و الش درود فرستاده است (یصلون فعل مضارع است و استمرار را می­رساند. تبعیت از او را نشانه و باعث محبت به پروردگار دانسته است و در بسیار ی مواقع نام او و خودش را در کنار هم آورده است اطیعوا الله و اطیعوا الرسول. از او جلو نیافتید لاتقدموا بین یدی الله و رسوله به او خیانت نکنید لاتخونوا الله و رسوله از خصوصیات مهم رسول اسلام رفق و مدارا و همراهی کردن بوده است. با هم ساختن و با هم کنار آمدن امرنی ربی بمداراة الناس کما امرنی باداء الفرائض همان خدا فرمود رفق و مدارا داشته باش وگرنه کارت پیش نمی­رود. الرفق مفتاح النجاة . از خصوصیات پروردگار است یا رفیق من لا رفیق له. رفق و سارش در مقابل خُرق و خشونت است. ثمامة[1] بن اثال حنفی از کفار و دشمنان خاص پیامبر اسلام بود؛  در کتاب سیمای صحابه که هشت یا نه جلد است شرح حال تمام اصحاب پیامبر از جمله ثمامة بن أثال حنفی در آن وجود دارد. وی رئیس قبیله یمامه بود و از دشمنان اسلام محسوب میشد. یمامه قبیله بزرگی بود که غلات و گندم مکه را تامین می­کرد. ثمامه حتی به پیامبر اسلام پیام داده بود که اگر بتوانم تو را می­کشم! و به اصطلاح چند بار پیامبر را تهدید به قتل نموده بود  اما پیامبر به او لبخند می­زد و می­فرمود انشاء الله خداوند من را بر تو مسلط کند. در یک درگیری این شخص را دستگیر کردند و به پیامبر گفتند که دشمنتان را دستگیر کردیم. پیامبر فرمود نماز بخوانم بعد از نماز در مورد او تصمیم می گیرم بعد از نماز فرمود من سه کار می­توانم با تو بکنم یکی اینکه بگویم گردنت را بزنند چون شمشیر کشیده ای و تهدید به قتل هم کرده ای و در حین درگیری هم دستگیر شده ای ثمامه گفت اگر اینکار را بکنی رییس قبیله ای را کشته ای. دومی اینکه تورا در قبال دریافت مبالغی درهم و دینار به قبیله ات باز گردانیم ؛ و سوم اینکه آزادت کنیم گفت اگر این کار را بکنی کرامت و بزرگواری کرده ای حضرت او را آزاد کرد و اوتحت تاثیر واقع شد و اسلام آورد و از مسلمانان استواری شده که در مبارزه با مسیلمه کذاب پیش گام بود. (برگرفته از سخنرانی دکتر رفیعی هفده ربیع الاول سال 1392 شمسی)



[1] . ثمامة بن اثال حنفی، از صحابه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و مردی از سرزمین یمامه بود که در محضر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) اسلام آورد. او در ماجرای مسیلمه کذاب، بر اسلام خود استوار ماند و علاء بن حضرمی، امیر بحرین را در نبرد با مشرکان یاری کرد. (ویکی فقه)

وقتی گوشت گران می شود چکار کنیم؟

وقتی گوشت گران میشود چند تا راه حل دارید بخصوص برای وقتی مهمون میاد.

۱. با توجه به ضررهای گوشت قرمز گوشت ماهی بخوریم

مثل ماهی سرخو که ارزان و خوشمزه هست.

۲.اصلا مدتی با گوشت خداحافظی کنیم.

۳. از پروتئین جایگزین استفاده کنیم مثل سویا.

۴. دفعه بعدی مواظب باشیم تو انتخابات به دوست دشمنمون رای ندیم.


به نظر شما کدوم راه بهتره؟

نماز چیست؟

نماز نوری از خداوند است.( مستدرک الوسایل ج۳ ص۹۲) همانطور که قرآن نیز نوری از جانب پروردگار است.( سوره نساء آیه ۷۴)و خداوند به وسیله ی نور خود هر کس را بخواهد هدایت میکند.