صفا

بسم الله الرٌحمن الرٌحیم --------باصفا باش پادشاهی کن ...

صفا

بسم الله الرٌحمن الرٌحیم --------باصفا باش پادشاهی کن ...

خوردن آتش

پیش از ظهور پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم )علمای یهود صفات و نشانه هاى او را مطابق آنچه در کتب خود یافته بودند براى مردم بازگو مى کردند، ولى پس از ظهور پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و مشاهده گرایش مردم به او ترسیدند که اگر همان روش سابق را ادامه دهند منافع آنها به خطر بیفتد و هدایا و مهمانى هائى که براى آنها ترتیب مى دادند از دست برود! لذا اوصاف پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را که در تورات نازل شده بود کتمان کردند
خداوند روز قیامت با آنها سخن نمى گوید، و آنان را پاکیزه نمى کند، و عذاب دردناکى در انتظارشان است
اموال حرامى که از این طریق به دست مى آید در واقع آتشى است که در دل آنها وارد مى شود که در رستاخیز به شکل واقعى خود مجسم خواهد شد.

روز پدر از زبان دکتر مهاجرانی

روز پدر...

برای من که پسرم خود پدر شده ست، روز پدر روز شیرین و خوشی ست. به ویژه این روز با نام امام علی علیه السلام عبیرآمیز شده است...
پدرم همیشه نامش و صدایش و چهره روشن جذابش به زندگی ما معنی می دهد. ساعتی پیش هم که با او حرف زدم مثل همیشه مست شدم. همه ی عمر او بهار بوده است و تابستان. انگار هیچ پاییز و زمستانی بر او نگذشته. همیشه گرم و پر طراوت. تر و تازه.
ما سال ها در یک اتاق، اتاق روی اب انبار در خانه حاج حسن غلامی رو بروی باغ فردوس زندگی می کردیم. قرار شد صاحب خانه شویم. زمینی را در حاشیه شهر از حاج غلامحسین خریدیم. خانه را از خشت و گل بنا کردیم. من نه ساله بودم. پدرم چاه می کند. هم آب انبار و هم هر دو چاه را خودش کند. ما هم کمک می کردیم. با یک سطل حلبی از چاه خاک بالا می کشیدم. پدرم ته چاه بود. ریسمانی که سطل را با ان بالا می کشیدم، فرسوده بود. اما انگار توجهی نداشتیم. داشتم سطل را بالا می کشیدم که ناگاه ریسمان برید...گویی قلبم از سینه ام به بیرون پرتاب شد. فریاد نبود زار زدم: پدر!
"صدایی از ته چاه بالا آمد. ناراحت نباش پسر جان."
به خود می لرزیدم. هر چند صدای پدرم محکم بود. از چاه بالا آمد. جویباری از خون از بالای گوشش به سوی گیجگاه و گونه راستش روان بود. هر دو دستش را به لبه چاه تکیه داد؛ بیرون آمد، مرا در آغوش گرفت. با صدای بلند گریه می کردم. برق آفتاب هم توی چشمان زیتونی-قهوه ای اش افتاده بود. لبخند می زد.
پدرم مثل آفتاب بود که از متن تاریکی چاه دمیده بود. کنار دیوار نشست. مادرم یک لیوان آب آورد. با گوشه روسری سپیدش خون را از چهره پدرم پاک کرد.
یک لیوان آب هم به من داد. انگار آب معطر بود. من هم چشم از پدرم بر نمی داشتم...
*
صبح زود پدرم از نانوایی نان سنگک می گرفت. ریگ هایی که پشت نان مانده بود ؛ گوشه دستمالش گره می زد. سر کار که می رفت آن ها را روی پیشخوان نانوایی می گذاشت. می گفت" ما نان می خریم، سنگ که نمی خریم. دیدی وفتی سنگ را از نان جدا می کنی وفتی داغ ست؛ چه جور دستت می سوزد؟ آگر مال مردم را بخوریم همانطور روح ما می سوزد..."
*
تشییع پیکر برادرم محسن بود. سمت مزار شهدا می رفتیم. پدرم مثل همیشه محکم قدم بر می داشت. و همان لبخندی که نقش ابدی لبهاش بوده و هست...من نماینده مجلس بودم. برخی می آمدند و تسلیت و تبریک می گفتند...گاه پدرم را نمی شناختند. پیرمردی که قامتش خمیده بود. سمت پدرم آمد. پرسید:
" آقا! پسر کیه شهید شده؟"
پدرم لبخند زد و گفت:" پسر من!"
شانه پیرمرد را فشرد و لبخند زد. بغض پیرمرد شکست. بهت زده بر جای مانده بود.
*
بیمارستان قلب بودیم. قرار بود قلبش را عمل کنند. دکتر نوحی و دکتر ملکی آمده بودند. با لطف و مهر تمام با پدرم صحبت می کردند. پدرم پرسید:
" آقای دکتر اگر قلبم عمل بشه می توانم از نردبان بالا برم!"
توضیح دادم که پدرم از جوانی اذان می گفته. حالا هم نگران است که نتواند اذان بگوید. قلبش را عمل کردند. اکنون هنگام اذان صبح گوشه حیاط کنار درخت سیب و به و شمعدانی ها می ایستد و اذان می گوید. صدایی که سال هاست موسیقی آسمانی خانه و زندگی ماست. روزش و روز همه پدران مبارک و خرم و سرشار از خوشی.

مکتوب

فضایل هدیه خدا(قرآن)

• : برترى قرآن بر سایر سخنان، مانند برترى خداوند است بربندگانش




• مادامی که به آندو تمسک جویید هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدا و اهل بیت


• : قرآن از همه چیز برتر است به جز خداوند عزوجل


• قرآن (کتابی) است که در آن جایگاه نور هدایت و چراغهاى شب تارقرار دارد، پس شخص تیزبین باید در آن دقت کند و براى پرتوش، نظر خویش را بگشاید، زیرا که دل بینا با اندیشه زنده است، و کسی که جویاى روشنى است در تاریکى ها بسبب نور راه پیماید.

• همه مردم که ما بین مشرق و مغرب هستند بمیرند من از تنهائى هراس نکنم به شرطی که
• قرآن با من باشد

نبض بهار

ده ما لب بلب از زمزمهء باران است
سنگ اینجا حتی
نفسش سبز ودراندیشهء سبزینه گی است
ودرختان هرگز
باورم نیست بدانند
فصل پاییزی واندوه تهیدستی را
مهربانانه ترین واژه
صمیمانه ترین حرف
روی دفترچهء این خطه به نظم آمده است
نیست بامی که نروییده برآن
قامت سبز گیاهی...
دوردورت گل سوری وسمن می روید
همه جا پرقدم بارانست
بوی سیال نم وبرکت تاکستانست
ذرهء نیست تهی باشد ازاندیشه ء رشد
همه جا گرمیی رویش
همه سو نبض بهار

هرات آنلاین

وجوه اشتراک و اختلاف خواب و مرگ در قرآن


خدای متعال درباره شباهت و تفاوت مرگ و خواب می فرماید:
اللَهُ یَتَوَفی‌ الاْنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ التِی‌ لَمْ تَمُتْ فِی‌ مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ التِی‌ قَضَی‌' عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الاْخْرَی‌'´ إِلَی‌'´أَجَلٍ مسَمی‌ إِن فِی‌ ذَ'لِکَ لاَ یَـ'تٍ لقَوْمٍ یَتَفَکرُونَ.
این‌ آیة‌ کریمه‌، چهل‌ و دومین‌ آیه‌ از سورة‌ زمر که‌ سی‌ و نهمین‌ سوره‌ از سوره‌های‌ قرآن‌ مجید است‌ می‌باشد.
میفرماید: «خداست‌ که‌ جانها را می‌گیرد در وقت‌ مرگ‌ آنها، و نیز آن‌ جانهائی‌ را که‌ در خواب‌ رفته‌ و مرگ‌ آنها نرسیده‌ است‌.

پس‌ آن‌ جانهائی‌ را که‌ حکم‌ مرگ‌ را بر آنها جاری‌ کرده‌ در نزد خود نگاه‌ میدارد و دیگر به‌ بدن‌ باز نمی‌گرداند، ولیکن‌ آن‌ جانهائی‌ که‌ در خواب‌ رفته‌ و هنوز مرگشان‌ نرسیده‌ است‌ آنها را رها نموده‌ تا هنگام‌ بیدار شدن‌ به‌ بدن‌ برگردند و تا أجل‌ مسمی‌ و زمان‌ معین‌ در بدن‌ باقی‌ باشند؛ و در این‌ امر نشانه‌هائی‌ از قدرت‌ و توحید اوست‌ برای‌ مردمانی‌ که‌ در آیات‌ سبحانیة‌ او تفکر بنمایند.»
این‌ آیة‌ مبارکه‌ صراحت‌ دارد بر آنکه‌ مرگ‌ و خواب‌ از جنس‌ واحدند، و یک‌ حکم‌ را دارند. در حال‌ مرگ‌ و در حال‌ خواب‌ در هردو حال‌ خداوند جان‌ را می‌گیرد، لیکن‌ آن‌ کسیکه‌ اجلش‌ رسیده‌ است‌، آن‌ جان‌ را نگاهداشته‌، و آنکه‌ اجلش‌ نرسیده‌ است‌، جان‌ را در موقع‌ بیداری‌ به‌ او بر میگرداند.
و این‌ مسأله‌ بسیار شایان‌ دقت‌ است‌.

اولاً: گرفتن‌ جان‌ را که‌ مشترک‌ بین‌ خواب‌ و مرگ‌ است‌ به‌ لفظ‌ «توفی‌» بیان‌ کرده‌ است‌ نه‌ به‌ لفظ‌ «قبض‌». چون‌ معنای‌ توفی‌، به‌ معنی‌تمام‌ گرفتن‌ و اخذ نمودن‌ است‌ ولیکن‌ معنای‌ قبض‌، گرفتن‌ و ربودن‌ است‌. در حال‌ مرگ‌ و خواب‌ خداوند جان‌ را می‌گیرد به‌ واقعیت‌ و حقیقت‌ گرفتن‌؛ ولی‌ در حال‌ مرگ‌ علاوه‌
بر این‌ قبض‌ می‌کند یعنی‌ می‌رباید که‌ دیگر حاضر به‌ بازگشت‌ نیست‌، و در حال‌ خواب‌ به‌ همان‌ توفی‌ اکتفا نموده‌ و سپس‌ جان‌ را رها می‌کند.

و نیز در آیة‌ دیگر که‌ در خصوص‌ خواب‌ وارد شده‌ است‌ به‌ لفظ‌ توفی‌ تعبیر شده‌ است‌:
وَ هُوَ الذِی‌ یَتَوَفیـ'کُم‌ بِالیْلِ وَ یَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم‌ بِالنهَارِ ثُم یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضَی‌'´ أَجَلٌ مسَمی‌ ثُم إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُم یُنَبئُکُم‌ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ. (انعام/60)
«و اوست‌ آن‌ خدائی‌ که‌ شما را در شب‌ توفی‌ می‌کند و بسوی‌ خود میبرد، و از همة‌ کردار و افعال‌ شما در روز مطلع‌ است‌. و بعد از توفی‌ در خواب‌، شما را در روز بر می‌انگیزد تا هنگامیکه‌ آن‌ وقت‌ اجل‌ مسمی‌ سرآید. سپس‌ به‌ سوی‌ اوست‌ بازگشت‌ شما و سپس‌ آگاه‌ می‌سازد شما را به‌ آنچه‌ انجام‌ داده‌اید.»

و ثانیاً: آنچه‌ را که‌ خداوند توفی‌ می‌کند جانهای‌ آدمی‌ است‌: یَتَوَفی‌ الاْنفُسَ، و جان‌ و نفس‌ همان‌ روح‌ است‌.
بنابراین‌ در حال‌ مرگ‌ و خواب‌ روح‌ انسان‌ از این‌ عالم‌ به‌ عالم‌ دیگر میرود نه‌ بدن‌ انسان‌.
در حال‌ خواب‌ بدن‌ انسان‌ روی‌ زمین‌ است‌ و روح‌ انسان‌ سیر در عوالم‌ دیگر می‌کند و سپس‌ بر میگردد، و در حال‌ مردن‌ بدن‌ روی‌ زمین‌ یا زیر زمین‌ است‌ و روح‌ به‌ عوالم‌ دیگر میرود و بر نمی‌گردد.
و شاهد بر این‌ معنی‌ آنکه‌ در این‌ آیه‌ آمده‌ است‌ یَتَوَفــ'کُم «خداوند شما را میگیرد و توفی‌ می‌کند.» و نفس‌ انسان‌ حقیقت‌ انسان‌ است‌ که‌ در محاورات‌ و گفتگوها به‌ من‌ و تو و او و ما و شما و آنها تعبیر می‌شود. و اگر کسی‌ گفت‌: من‌ چنین‌ کردم‌ و چنان‌ گفتم‌، مراد از لفظ‌ من‌ روح‌ و جان‌ اوست‌ نه‌ بدن‌ او. و حقیقت‌ أنَا و أنتَ و هُوَ و کُمْ و غیر آنها از ضمائر عربی‌ روح‌ است‌ که‌ خداوند آنرا در حال‌ مردن‌ اخذ میکند.

و شاهد دیگر آنکه‌ در سورة‌ انشقاق‌ می‌فرماید:
یَـ'´أَیـهَا الاْءنسَـ'نُ إِنکَ کَادِحٌ إِلَی‌' رَبکَ کَدْحًا فَمُلَـ'قِیهِ. (مؤمنون/114-112)
«ای‌ انسان‌! حقاً که‌ تو با سعی‌ و کوشش‌ و تعب‌ راه‌ پر رنجی‌ را بسوی‌ پروردگارت‌ درمی‌نوردی‌ و بالاخره‌ به‌ شرف‌ ملاقات‌ او خواهی‌ رسید.»
این‌ خطاب‌، خطاب‌ به‌ حقیقت‌ انسان‌ است‌ که‌ روح‌ است‌ نه‌ بدن‌ او. روح‌ را خداوند از عوالم‌ تجرد آفریده‌ و بدن‌ را برای‌ استکمال‌ قوا به‌ او عنایت‌ فرموده‌ تا از این‌ عالم‌ حرکت‌ کند و پس‌ از طی عوالم‌ دیگر دائماً بسوی‌ خدا رفته‌ و به‌ مقام‌ لقاء حضرتش‌ نائل‌ آید.
و شاهد دیگر آنکه‌ در سوره‌ مؤمنون‌ خداوند جهنمی‌ها را مورد خطاب‌ قرار داده‌ است‌ که‌:
قَـ'لَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی‌ الاْرْضِ عَدَدَ سِنِینَ * قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئـَلِ الْعَآدینَ * قَـ'لَ إِن‌ لبِثْتُمْ إِلا قَلِیلاً لوْ أَنکُمْ کُنتُمْ تَعْلَمُـونَ. (مؤمنون/112تا114)

«شما چقدر در روی‌ زمین‌ درنگ‌ کردید؟ آنها در پاسخ‌ میگویند: ما یک‌ روز یا مقداری‌ از یک‌ روز را توقف‌ کردیم‌. خداوند میفرماید: اگر شما اهل‌ علم‌ و بینش‌ بودید میدانستید که‌ درنگ‌ نکردید مگر زمان‌ اندکی‌ را.»
در این‌ آیات‌ به‌ حیات‌ و زندگی‌ روی‌ زمین‌ به‌ لفظ‌ «لَبث‌» که‌ همان‌ معنی‌ توقف‌ و درنگ‌ را دارد تعبیر نموده‌ است‌. و درنگ‌ کردن‌ دربارة‌ کسی‌ صادق‌ است‌ که‌ راهی‌ را طی می‌کند و آن‌ راه‌ طولانی‌ بوده‌ و در بین‌ راه‌ توقفی‌ دارد، مثل‌ آنکه‌ انسان‌ قبل‌ از این‌ عالم‌ مراحلی‌ را طی کند تا بدین‌ عالم‌ بیاید و مدتی‌ درنگ‌ کند و سپس‌ از این‌ عالم‌ کوچ‌ نموده‌ و ارتحال‌ کند.

و این‌ راجع‌ به‌ روح‌ و جان‌ آدمی‌ است‌ که‌ در عوالم‌ ذَر بوده‌ و سپس‌ به‌ عالم‌ ماده‌ آمده‌ و در روی‌ زمین‌ لباس‌ ماده‌ را پوشیده‌ و سپس‌ این‌ لباس‌ را کنده‌ و رها نموده‌ و به‌ عالم‌ برزخ‌ و قیامت‌ رهسپار شده‌ است‌؛ روح‌، لباس‌ کهنة‌ بدن‌ را خلع‌ می‌کند و یا به‌ خلعت‌ الهیه‌ مخلع‌ میگردد و یا به‌ عقوبت‌ و واکنش‌ أعمال‌ خود مبتلا می‌شود. بنابراین‌ صحیح‌ است‌ که‌ توقف‌ او را در دنیا به‌ لفظ‌ «لبث‌» در این‌ گفت‌ و شنودها تعبیر نمود؛ و اگر خطاب‌ با انسانی‌ بود که‌ قوامش‌ به‌ بدن‌ بوده‌ و با خراب‌ بدن‌ فانی‌ و نابود می‌شد، نباید به‌ لفظ‌ درنگ‌ و توقف‌ تعبیر نمود بلکه‌ باید بلفظ‌ سکونت‌ یا اقامت‌ و أمثال‌ اینها بازگو کرد.