صفا

بسم الله الرٌحمن الرٌحیم --------باصفا باش پادشاهی کن ...

صفا

بسم الله الرٌحمن الرٌحیم --------باصفا باش پادشاهی کن ...

مشروح مناظره دو عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی و جبهه پایداری

مشروح مناظره دو عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی و جبهه پایداری؛
روانبخش:وقتی رهبرانقلاب سال 84 را احیای گفتمان امام و انقلاب معرفی می‎کنند؛ یعنی آن گفتمان مرده بود/ حق‌شناس: من از تندروی‎های دوران اصلاحات دفاع نمی‌کنم

گروه سیاسی: میزگرد "بازگشت یا عبور از گفتمان 84" با حضور محمدجواد حق‌شناس استاد دانشگاه و عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی و حجت‌الاسلام قاسم روانبخش عضو شورای مرکزی جبهه پایداری و دبیر سیاسی نشریه پرتو در خبرگزاری فارس برگزار شد.

به گزارش رجانیوز، در این میزگرد که به مناظره میان دو میهان آن تبدیل شد، موضوع بحث که  "بازگشت یا عبور از گفتمان 84" بود، توسط عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی، به سوابق آیت الله مصباح یزدی تغییر کرد.

حق شناس که در این مناظره به بیان ادعاهای تکراری اصلاح طلبان علیه آیت الله مصباح بدون ذکر اسناد تاریخی خود پرداخت، تصریح کرد که آیت‌الله مصباح از همان ابتدا نسبت به امام و انقلاب و مبارزه زاویه داشت و ایشان بعد از فوت امام آرام آرام وارد صحنه شدند تا آنجا که در سال 84 تفکر آیت‌الله مصباح فرصت بروز پیدا کرد.

روانبخش نیز در این میزگرد پس از تذکر نسبت به اینکه موضوع مناظره علامه مصباح نیست در عین حال در پاسخ به ادعاهای این عضو حزب اعتماد ملی علیه آیت الله مصباح، حق‌شناس را به مطالعه بیشتر تاریخ خصوصا بخشی از اسناد مرکز اسناد انقلاب اسلامی و خاطرات آقای هاشمی که در آنها به نقش و جایگاه ویژه علامه مصباح در شکل‌گیری انقلاب اسلامی و همراهی با امام (ره) اشاره شده است.

مشروح کامل این مناظره در ادامه آمده است:

 

روانبخش: تاکید مردم در تک تک راهپیمایی‌ها اجرای مو به ‌موی احکام اسلامی بود

روانبخش: انقلاب اسلامی ایران، انقلابی است با ایدئولوژی اسلامی، چراکه به تعبیر مقام معظم رهبری هیچ کشوری نیست که بدون ایدئولوژی اداره شود و هیچ انقلابی هم بدون ایدئولوژی نیست و تمام آن‌ها یا مارکسیستی‌اند یا لیبرالیستی یا اسلامی و یا مربوط به سایر ادیان هستند. انقلاب ایران، انقلاب بزرگی است که مبتنی بر ایدئولوژی اسلامی شکل گرفت و اگر کسی مطالعات لازم را نیز نداشته باشد این موضوع را حداقل از نمای بیرونی متوجه می‌شود چرا که رهبری انقلاب اسلامی ایران بر عهده یک مرجع تقلید است که مردم دین خود را از او می‌گیرند و رساله عملی‌اش را در خانه‌ها دارند. لذا با رهبری چنین شخصی انقلاب شکل گرفت و کانون آن ایران اسلامی است که هسته شکل‌گیری این انقلاب نیز مساجد و هیئت بودند و در واقع این هسته‌های به هم پیوسته باعث شد که انقلاب به پیروزی برسد.

مردم در تک تک راهپیمایی‌ها تاکید داشتند که ما خواهان اجرای مو به ‌موی احکام اسلامی هستیم. لذا انتظاری که مردم از این انقلاب دارند، پیاده شدن ارزش‌های اسلامی است. بنابراین امام راحل نیز بر اساس خواست عمومی مردم و رسالت الهی خود به عنوان یک مرجع تقلید وظیفه خود را در این دیدند که این انقلاب را در قالب اسلام پیاده کنند که جمهوریت و انتخابات قالب این انقلاب است و اسلام محتوای اصلی است.

در 30 سال گذشته مردم ایران برای اسلام رأی که هیچ، جان داده‌اند و بیش از 300 هزار شهید تقدیم انقلاب کردند. بنابراین امام(ره) در خود قانون اساسی نیز تاکید بر اسلامیت نظام داشتند و اصلی که آن را تضمین می‌‌کند، ولایت فقیه است. کسانی که متدین باشند، اگر بحث ولایت فقیه در قانون اساسی هم نیاید، وقتی که نایب امام زمان(عج) مسئله‌ای را مطرح کند، آن ها بر خود فرض می‌دانند که پیروی کنند، اما کسانی که متدین نیستند، حداقل بر اساس قانون اساسی عمل می‌کنند تا کشور پیشرفت کند. اما متاسفانه با وجودی که مردم چنین خواسته‌‌ای داشتند و دین هم این اقتضا را می‌کرد کسانی که با رای مردم بر سر کار آمدند، چنین نگاهی نداشتند.

پیش‌بینی اصلاح‌طلبان این بود که سال 84 ختم اسلامی بودن نظام را می گیرند

ابتدا دولت موقت و بازرگان بود که با نصب امام روی کار آمد، آن‌ها نگاهی جامع به اسلام نداشتند و پس از آن نیز بنی‌صدر و حتی برخی از روحانیون همچون آقایان هاشمی و خاتمی هم این نگاه اسلامی را دنبال نمی‌کردند، لذا با گذشت 16 سال از دولت‌های کارگزاران و مشارکت ما به جایی رسیدیم که پیش‌بینی برخی اصلاح‌طلبان این بود که بعد از دولت مشارکت باید ختم اسلامی بودن نظام را گرفت و دولت نهم دوران حاکمیت دموکراسی غربی به تمام معنا خواهد بود. آنها انتظار داشتند نظام در سال 84 از ایدئولوژی خداحافظی کند اما به رغم تلاش‌هایی که انجام دادند این پیش‌بینی انجام نشد و در سایه رهبری و روشنگری‌های مقام معظم رهبری و همچنین بصیرت‌دهی علما و بزرگان از جمله علامه مصباح یزدی این توطئه سنگین که در جهت براندازی دینی مردم بود به شکست انجامید و در سال 84 عکس خواسته آن‌ها که به دنبالش بودند یعنی بازگشت به شعارهای انقلابی اتفاق افتاد.

پیروزی احمدی‌نژاد در سال 84 نشان داد که نظریه گذشتن دوران ایدئولوژی اسلام باطل است

این درحالی بود که اکثر نامزدها و حتی اصولگرایان آن دوره شعارهای اصلاح‌طلبی می‌دادند و فقط یک نامزد بود که شعار دین را مطرح می‌کرد. که این موضوع یا از فراست وی بود که اقبال مردم به ارزش‌ها را می‌دانست و یا باور داشت که این شعارها باید محقق شود. بنابراین رای مردم در سال 84 رای به ارزش‌های اسلامی بود و به رغم این که در دور دوم انتخابات رقیب احمدی‌نژاد بسیار قدرتمند بود و همه احزاب چپ و راست از او حمایت می‌کردند، اما رقیب ناآشنایش یعنی احمدی‌نژاد به پیروزی رسید و نشان داد که نظریه گذشتن دوران ایدئولوژی اسلام باطل است. این دولت هر قدر که از ارزش‌های اسلامی فاصله گرفته مورد انتقاد بوده است و برخی به درستی نقد می‌کنند که چرا این دولت به سمت شعارهایی که به جریان مقابل تعلق داشت، میل پیدا کرده است.

حق‌شناس: برای آنکه بدانیم چقدر گفتمان 84 در مسیر انقلاب بود باید پاسخ دهیم که چرا انقلاب کردیم

حق‌شناس: همین که امروز به این نقطه رسیده‌ایم که برای پیشبرد امور و مبانی عملی و بهتر پیاده کردن سیاست‌ها و تدبیر‌ها در کشور بهترین راه گفت‌وگوست قدمی بسیار مثبت و رو به جلو ارزیابی می‌شود و این امکان را فراهم می‌کند که افراد با نظر‌های متفاوت و نیت یکسان به دنبال رشد و توسعه شاخص‌های یک زندگی خوب در کشور باشند و بتوانند با گفت‌وگو یکدیگر را قانع کنند.

برای پاسخ به این سوال که چقدر گفتمان 84 را در مسیر انقلاب می‌دانیم باید ابتدا بررسی کرد که ما چرا انقلاب کردیم و دلیل وقوع آن چه بود و سپس نتیجه‌گیری کنیم که این رخداد چه ارمغانی داشت. بنابراین بر این اساس می‌توانیم ببینیم که آیا گفتمان 84 در چارچوب انقلاب بود یا خیر. اگر مروری گذرا بر تاریخ انقلاب داشته باشیم می‌بینیم که وقوع انقلاب یک برش مهم در تاریخ معاصر است که می‌توان تاریخ را به دو بخش قبل و بعد از انقلاب تقسیم کرد.

اگر برای قبل از انقلاب شاخص تعیین کنیم می‌توان گفت که یکی از شاخص‌های قبل از انقلاب اداره کشور بر اساس حکومت شاهنشاهی بود که ریشه 2500 ساله دارد. مشروطه از سال 1285 بر اساس قیام مردم و خواست نخبگان و حمایت علمای بزرگ و مراجع عظام و روشنفکران پا گرفت و آغازی در دوره جدید بود. شاید به همین دلیل معمولا برای تحلیل دقیق تاریخ معاصر باید از مشروطه‌ به بعد را مورد بررسی قرار داد. دستاورد مشروطه عمدتا حاکمیت قانون و توجه به نهاد پارلمان و مجلس به عنوان منتخبین مردم و نقش مشارکت مردم در تعیین سرنوشت و ایجاد محدودیت برای سلطانی بود که تا قبل از آن نماد اقتدار کشور محسوب می‌شد. نکته دیگر حکومت پهلوی است که به سال 1300 باز می‌گردد؛ در آن دوره رضاخانی پیدا شد و با حمایتی که از سوی اجانب و عمدتا انگلستان از وی صورت گرفت کودتایی رخ داد و سال 1305 حکومت پهلوی با پایان دوران قاجار آغاز شد. سال 1320 نیز حکومت محمد‌رضا پهلوی با تحمیل استعفا به رضاشاه و تبعید وی به آفریقای جنوبی آغاز شد.

حکومت 2500 ساله، دوران 100 ساله مشروطه و حکومت 57 ساله پهلوی و دوران پادشاهی 37 ساله محمد‌رضا شاه از ویژگی‌های دوران قبل از انقلاب است. در طول 37 سال حکومت رضاشاه ما شاهد دو حرکت عظیم مردمی و قیام‌های ضداستعماری آنها بودیم؛ مردم به دلیل دخالت انگلیس در موضوع نفت که از اواخر دهه 20 آغاز شده بود با مشارکت دو گروه عمده، یعنی ملی‌ها با محوریت دکتر مصدق و مذهبی‌ها با محوریت مرحوم کاشانی، ملی‌شدن صنعت نفت محقق شد. از سال 1332 به بعد حضور آمریکا در کشورمان پررنگ شد و علاوه بر این، به دلیل وضعیت پس از جنگ و دو قطبی بودن فضای بین‌الملل ایران نیز به یکی از بخش‌های اصلی قطب غرب تبدیل شد.

در سال 42 اتفاق دیگری رخ داد؛ بعد از فوت مرحوم بروجردی در سال 32 موقعیت و جایگاه مذهب و مرجعیت شیعه به دلیل فوت ایشان تضعیف شده بود و محمد‌رضا جوان خامی بود که آماده می‌شد پس از حذف رقبای گردن‌کلفت خود و با حمایت‌های آمریکا ماموریت‌های جدیدی را در کشور دنبال کند لذا باید جای پای آمریکا در کشورمان را فراهم می‌کرد و این امر جز با اصلاحات میسر نبود و به همین دلیل داستان انقلاب سفید و اصلاحات ارضی با موافقت علما و ملی‌ها همراه نشد. وقتی که حکومت پهلوی به آمریکا حقوق ویژه قضایی اعطا کرد با اعتراض امام مواجه شد و این امر به آغاز وقایع سال 42 انجامید و در واقع ایشان از سال 42 به عنوان رهبری یک قیام خود را در عرصه سیاسی در معرض دید عموم قرار داد که با حلقه شاگردان خاص و مبارزین مذهبی در 15 خرداد 42 قیام مردم در شهرهای مختلف شکل گرفت که البته با سرکوب شدید حکومت مواجه شد تا این که امام تبعید شدند.

در طول سال‌های 42 تا 57 امام در نجف حضور داشت و مبارزه نیز شدت یافته بود که این مبارزه دو جهت گیری اصلی یعنی مبارزه با استعمار و مبارزه با استبداد داشت. امام در نامه‌ای بسیار محترمانه محمد‌رضا را نصیحت کرد و حتی عنوان اعلی‌حضرت را در ابتدا برای وی به کار برد اما به دلیل غرور شاه و عدم تحلیل مسائل و برخورد شدید وی این مقطع زمانی به سال های اوج استبداد تبدیل شد که با همه گروه‌های مخالف مقابله می‌‌شد.

در این مقابله، فقط نیروهای مسلمان نیستند که مبارزه می‌کنند بلکه بخشی از نیروهای مسلمانی هستند که حول و حوش مرجعیت عمل می‌کنند. مرجعیت در آن زمان به دو شاخه تقسیم می‌شد یک شاخه معتقد به تعامل در حوزه سیاست بودند و شاخه دیگر معتقد بودند که شاه راه خود را می‌رود و ما باید راه خود را برویم. در تاریخ، امام به عنوان یک مرجع سیاسی انقلابی محور است که حلقه اطرافیان ایشان نیز شاگردانشان هستند که اکثرشان دستگیر شده و به زندان می‌روند و بخشی از نیروهای مذهبی و ملی همان روند گذشته را دنبال می‌کنند و از سویی دیگر نیروهای چپ نیز در کشور به عنوان معارضه و مبارزه با ایدئولوژی مارکسیستی حضور دارند که با آن مقابله می‌کنند. جریان موتلفه جزء جریان‌هایی است که با امام همراهی می‌کند و نهضت آزادی و جبهه ملی نیز فعال هستند که در ذیل آنها گروه‌های جدیدی که بعدها مجاهدین انقلاب را شکل دادند یا فدائیان اسلام که رهبران آن را در سال 34 اعدام کرده بودند؛ وجود داشت. همچنین فدائیان خلق که چپ‌گرا هستند و مجاهدین خلق که مشی التقاطی اسلامی و چپ داشتند نیز فعالیت می‌کردند و این روند ادامه داشت و از سوی دیگر ما تصادم نیروهای رژیم را با تقویت ساواک داشتیم.

حق شناس: امام سال 48 برای اولین بار دیدگاه ولایت فقیه را مطرح کرد

با این مجموعه در سال 48 برای اولین بار، امام (ره) دیدگاه جدیدی را در رابطه با حکومت مطرح می‌کند. این دیدگاه بعدها ابتدا در مجموعه‌ای از درس‌هایی که برای شاگردان خاص خود ارائه می‌کنند حدود کمتر از 15 جلسه مطرح می‌شود لذا این دروس جمع شده و کتاب درس‌هایی از ولایت فقیه را شکل می‌دهد و شاید برای اولین بار است که ایده ولایت فقیه توسط یک مرجع در عصر جدید ارائه می‌شود و به یک گفتمانی که پشتوانه سیاسی دارد تبدیل می‌شود و درباره مبانی مشروعیت این دیدگاه بحث می‌شود؛ این یکی از دیدگاه‌های جدی در حوزه و به ویژه در حوزه ‌ای همچون نجف است که متفاوت از حوزه قم محسوب می‌شود و خیلی حضور مرجعیت در سیاست را بر نمی‌تابید و بخشی از مرجعیت در آن مقطع در اوج انقلاب حضور در عرصه سیاست را نفی می‌کرد و حتی در سال 57 وقتی که شهبانو به عراق سفر می‌کند از طرف یکی از مراجع بزرگوار انگشتری را هدیه می‌گیرد که به شاه بدهد. یعنی در بحث مرجعیت، امام تک‌ستاره‌ای محسوب می‌شود و بقیه مراجع با این که همراهی نمی‌کنند تن به مقابله نمی‌دهند چرا که هزینه‌های مقابله بسیار بالا بود. در قم نیز با این که مرجعیت در سال 42 به پشتوانه امام می‌آیند تا با تائید مرجعیت امام ایشان محکوم به اعدام نشوند تلاشی به همت شاگردان ویژه امام صورت می‌گیرد که در اینجا نقش آیت‌الله منتظری و آیت‌الله میلانی برجسته است.

بعد از سال 42 این حمایت‌ها افت می‌یابد و حتی نهادهایی همچون دارالتبلیغ اسلامی در قم با مرکزیت مرحوم شریعتمدار به وجود می‌آید که به هیچ عنوان دغدغه‌اش مقابله با شاه نیست بلکه تاکید بر اسلام به سبک سنتی و خواست خود دارد و حتی همزیستی مسالمت‌آمیز با اعلی‌حضرت بود. اتفاقی که در سال 56 و 57 رخ می‌دهد این است که با فوت مرحوم آقامصطفی و از طرفی اشتباهات فاحش حکومت در دهه 50 که به آزادی‌های سیاسی تن نمی‌دهد و فضا را سخت‌تر می‌کند و با نمادهای مذهبی و دینی مقابله می‌کند و اشتباهات فاحشی از جمله تورم فزاینده و هجوم بخش عمده‌ای از نیروهای حاشیه‌ای از روستا به شهر؛ ایجاد نسلی از دانشجویان تحصیلکرده جدید و همینطور تغییر در تاریخ هجری شمسی به شاهنشاهی، انحلال احزاب و تاسیس حزب رستاخیز و وابستگی رژیم شاه و بلند‌پروازی‌هایی که توان مالی رژیم را صرف خرید تجهیزات عظیم نظامی کرده و تعطیلی توسعه سیاسی، بی‌بندوباری در حوزه فرهنگ، فساد درون سیستمی در اقتصاد رژیم را به آستانه انفجار از درون سوق می‌دهد و فقط منتظر حادثه‌ای است که نامه‌ای که در روزنامه اطلاعات چاپ می‌شود، آغاز حرکت در قم می‌شود و بعد فوت آقا مصطفی در سال 56 مردم به امام می‌پیوندند که مهم‌ترین محور امام ضد استبداد عمل کردن ایشان است و نوک اصلی حمله امام به شاه به دلیل بی ‌توجهی وی به خواسته مردم است.

حق شناس: ساکتین انقلاب با امام همراهی نکردند/ سال 84 سال بروز انحراف است

دراین مقطع غیر از شاگردان خاص امام که حلقه 150 تا 200 نفر بودند و با محوریت مرحوم مطهری و بهشتی، هاشمی رفسنجانی، منتظری، مفتح و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای چهره‌هایی انقلابی بودند که در واقع اداره امور را دنبال می‌کردند، اما از سوی دیگر ما ساکتین انقلاب را داشتیم که اگرچه دارای فضل و سواد هستند و در حوزه فلسفه و علم از جایگاه خوبی برخوردار هستند با امام همراهی نکردند و تقابل دارند. مشخصاً به دلیل کشتاری که صورت گرفت امام عزا اعلام کرد و جشن های مربوط به بزرگداشت حضرت صاحب‌الزمان(عج) تعطیل شد. انجمن حجتیه که در سال‌های قبل نماد مذهبی داشت با این مسئله همراهی نکرد. علیرغم اینکه ملی‌ها، ملی‌مذهبی و چپ‌ها و سایر گروه‌ها برخورد صورت می‌گرفت یک حزب در این سالها وجود داشت که کسی به آن تعرض نمی‌کرد و این حزب انجمن حجتیه بود که حضوری به شدت پررنگ در دستگاه و نیروهای نظامی داشت و به خوبی حتی در دانشکده افسری عضو می‌پذیرفت. این حزب که مدعی مبارزه با بهائیت است انحرافش از آنجا آغاز شد که به جای مبارزه با استبداد و مبارزه با اصل و ریشه این انحرافات به مبارزه با یک موضوع فرعی یعنی بهائیت روی آورد. این حزب در روحانیت نیز نفوذ داشت و این سؤال همچنان برای ما وجود دارد که چرا شخصیت بزرگواری همچون آیت‌الله مصباح با اعلام عزای عمومی همراهی نمی‌کند و از همان ابتدا نسبت به امام و انقلاب و مبارزه زاویه وجود دارد و این روند ادامه دارد لذا بنده سال 84 را سال بروز انحراف می‌دانم اما انحراف از قبل انقلاب و از سال 42 آغاز شده بود.

روانبخش: موضع امام حتی نسبت به آریامهر خیرخواهانه بود

روانبخش: از آقای حق شناس متشکریم که در آستانه سالگرد انقلاب اسلامی تاریخچه‌ای از انقلاب را بیان کردند. من معتقدم که خوب است مسائل این گونه باز شود و در این مناظره‌ها که در فضای آرامی برگزار می شود مردم بیشتر از مقالات اقبال نشان می‌دهند.

بنده باید به برخی از این نکات تکلمه‌‌ای بزنم؛ این که انقلاب از کجا آغاز شد و این که قبل از انقلاب را از کجا شروع کنیم از تاریخ 2500 ساله یا مشروطه یا پهلوی اول و دوم خیلی مهم نیست چرا که این اتفاقات قبل از انقلاب رخ داده و بررسی مجدد آن‌ها شاید وقت‌گیر باشد. نکته‌ای که باید به آن توجه داشت این است که مبارزه در یک فرایند صورت می‌گیرد پیامبر(ص) وقتی که در جزیرةالعرب ظهور کردند 23 سال طول کشید تا تحولات را به ثمر برسانند و این طور نبود که از روز اول همه مردم بیایند حتی ایشان می‌توانست در روح مردم اثر بگذارد اما روند کار این طور نبود. ایشان مورد حمله قرار می‌گرفت و به پیامبر (ص) تهمت می‌زدند و بر سر ایشان سیرابی شتر می‌ریختند اما ایشان ایستاد و مقاومت کرد و گفتمان خود را پیش بردند. امام (ره) نیز فرزند آن پیامبر است و البته معصوم هم نیست بلکه مرجع تقلید جامع‌الشرایطی است که نایب امام زمان (عج) است و خودشان گفتند که من خاک پای معصوم هم نمی‌شوم، لذا قاعدتاً برای تحقق انقلاب لازم است که یک فرایندی طی شود؛ ممکن است در ابتدا شروع به نصیحت شاه کنند کما این که ایشان خطاب به شاه فرمود این کارها را نکن و کشور را به آمریکا نفروش بلکه به ملت خود خدمت کن. لذا موضع امام حتی نسبت به آریامهر خیرخواهانه بود چرا که بعدا کسانی نگویند اگر امام او را نصیحت می‌کرد ممکن بود او بپذیرد.

روانبخش: نظریه ولایت فقیه در کتب همه فقها وجود دارد

درباره بحث ولایت فقیه که به آن اشاره شد گفتید امام مباحثی را سال 48 در نجف مطرح کردند که بعدها به کتابی به عنوان درس‌هایی از ولایت فقیه تبدیل شد، اشاره داشتید که اولین بار بود که این موضوع از سوی یک مرجع تقلید در این سطح در گفتمان سیاسی پیدا شد و پشتوانه‌ای پیدا کرد؛ حتی بنده شنیدم که برخی می‌گفتند ولایت فقیه از نمازجمعه تهران پدید آمد و ظاهراً آقای کدیور این موضوع را مطرح کرده بود. در حالی که باید به این نکته توجه کرد که این طور نبود که نظریه ولایت فقیه از آن زمان آغاز شده باشد چرا که نظریه ولایت فقیه در کتب همه فقها وجود دارد. نمی‌توان فقیهی را پیدا کرد که اعتقاد به ولایت فقیه نداشته باشد. البته در مورد موضع اختیارات بحثی وجود دارد اما همه آن ها اصل ولایت را قبول دارند. اما در حدود آن و مثلاً مطلق بودنش که مرحوم نراقی معتقد به این است، تفاوت وجود دارد. مرحوم صاحب جواهر می‌فرماید اگر کسی ولایت فقیه را قبول نداشته باشد بویی از فقاهت نبرده است چرا که نمی‌شود کسی بگوید که من فقیه هستم و ولایت را قبول ندارم. البته در حوزه اختیارات برخی فقط به امور حسبیه اعتقاد دارند که در این موضوع هم دو نظر وجود دارد، یک نظر مبنی بر همین امور بر زمین مانده همچون مال بدون صاحب یا زنی که شوهر وی گم شده است، می‌باشد و کسی باید صدور حکم طلاق را انجام دهد یا وجوهات شرعی که متعلق به امام زمان(عج) است و کسی باید آن ها را بگیرد اما برخی امور حسبیه را بالاتر از این می‌دانند و معتقدند امور حسبیه امور بر زمین مانده است که خود حکومت اسلامی نیز از این مورد است که بر زمین مانده و فقیه باید برپایی آن را بر عهده گیرد.

روانبخش: منتظری برای اولین بار بحث ولایت فقیه را در درس خارج خود آغاز کرد

بنابراین اصل ولایت در همه کتب فقها وجود دارد اما این که جداگانه بحث کرده باشند این طور نیست بلکه تحت عناوین مختلفی همچون جهاد و زکات بحث شده است. در واقع امام (ره) بحث مستقلی درباره ولایت فقیه مطرح کردند که کتاب مستقلی شد لذا از این جهت اگر بگوییم که کتاب مستقلی نوشته و بحث می‌شود درست است. آقای منتظری بعد از انقلاب بحث ولایت فقیه را برای اولین بار در درس خارج خود آغاز کرد. ایشان کتاب زکات را تدریس می‌کرد و از باب این که در ذیل کتاب زکات بحث ولایت هم مطرح شد که این ولیّ است که باید زکات را بگیرد، ولایت فقیه مطرح شد. سپس ایشان از اینجا وارد بحث ولایت فقیه شده و به قول خودشان می‌گفت که این مسئله فرع مزید بر اصل شد. این کار جدیدی بود که بعد از انقلاب صورت گرفت و اگرچه خودشان ملتزم نشده و به آن عمل نکرد بحث دیگری است و خود آقای منتظری در نهایت به وکالت فقیه اعتقاد پیدا کرد که این برخلاف اجماع نظر فقهای شیعه است. بنابراین می‌بینیم که نمی‌توان گفت که این نظریه قبلاً وجود نداشته است و از سال 48 این موضوع برای اولین بار مطرح شده است.

روانبخش: آیت الله مصباح در جلسات تحلیل هیئات موتلفه پیش از انقلاب حضور داشتند

نکته دوم اینکه مطرح شد در قبل از انقلاب گروه‌های مختلفی در انقلاب نقش‌آفرینی کرده‌اند درست است و همه آن‌ها در این که می‌خواستند با رژیم مبارزه کنند مشترک بودند و در این طیف چریک‌های فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق، نهضت آزادی، ‌جبهه ملی و حزب توده قرار داشتند و گروه‌های اسلامی نیز حضور داشتند اما حزب مؤتلفه پس از انقلاب شکل گرفت و پیش از انقلاب هیئات‌های مؤتلفه فعالیت می‌کردند در واقع امام فرموده بودند که هیئت‌هایی که با یکدیگر همکاری داشتند با هم ائتلاف کنند و علاوه بر کار مذهبی کار سیاسی نیز انجام دهند که شهید بهشتی و شهید باهنر و آیت‌الله مصباح از کسانی بودند که در جلسات آن‌ها برای تحلیل حضور پیدا می‌کردند و نماینده امام در آن جمع نیز شهید بهشتی بود اما مؤتلفه پس از انحلال حزب جمهوری اسلامی شکل گرفت باید توجه کرد که درست است اکثر این گروه‌ها مبارزه می‌کردند اما هدف یکسانی نداشتند؛ احزاب چپ‌گرا می‌گفتند ما شاه را سرنگون می‌کنیم و به جای آن حزب کمونیست جایگزین می‌کنیم و سازمان مجاهدین خلق نیز تحت تأثیر افکار کمونیستی قرار داشتند حکومتی از نوع مارکسیستی می‌پسندیدند. مذهبی‌ترها همچون نهضت آزادی مبارزه رفرمی می‌کردند یعنی در صدد براندازی حکومت شاهنشاهی نبودند و این را رسماً هم اعلام می‌کردند. معتقد بودند که شاه باید سلطنت کند و در واقع آنها در فاز همان مشروطه سلطنتی عمل می‌کردند.

نکته بعد، درست است که مبارزه امام ابتدا با نصیحت کردن شاه آغاز شد اما وقتی جلوتر آمد شخص شاه را هدف قرار دادند و گفتند که حکومت شاهنشاهی باید برود و حتی میدان را کمی بعد عقب‌تر و به سمت آمریکا می‌برند. لذا امام می‌گوید ما اگر حکومت شاه را براندازیم در صدد جانشینی یک حکومت اسلامی هستیم و شاخصه‌های چنین حکومتی را اعلام می‌کنند و می‌گوید باید حکومت حق برقرار شود و از این رو امام رسماً با انجمن حجتیه به مبارزه برخاستند. یعنی اگر امام خودشان پرچمدار مبارزه با حجتیه نمی‌شدند شاید به این سرعت این حزب مخوف زمینگیر نمی‌شد. در آن زمان برخی افراد همچون آقای هاشمی تشکیل جبهه بزرگ ضد امپریالیسم را مطرح می‌کردند و معتقد بودند که باید جبهه بزرگی تشکیل داد که همه در آن جا گیرند اما امام همان موقع نیز می‌فرمود که باید راه خود را از آن ها جدا کنیم و این طور نباشد که کنار کمونیست‌ها با رژیم مبارزه کنید.

آیت‌الله مصباح می‌فرمود که آب و نان از دهان امام می‌افتاد اما کلمه اسلام از زبان ایشان نمی‌افتاد

این موج عظیم مردمی که در دفاع از اسلام برخاست امام ایجاد کرد و نیازی به گروه‌هایی همچون فداییان خلق و نهضت آزادی و چهار تا جوجه کمونیست نداشت که مطالبه کنند که ما هم حقمان را می‌خواهیم. لذا بازار تهران و قم حدود 4ماه تعطیل شده بود. روزی که جبهه ملی اعلام کرد بازار تهران را ببندید، بازاریان آن روز بازار تهران و قم را باز کردند و دوباره فردای آن روز را تعطیل اعلام کردند تا اثبات کنند که به خاطر حرف امام است که تعطیل می‌کنند. بنابراین امام همواره تلاش داشت که اسلامیت این حرکت حفظ شود. یک وقتی آیت‌الله مصباح می‌فرمود که آب و نان از دهان امام می‌افتاد اما کلمه اسلام از زبان ایشان نمی‌افتاد. در صحیفه نور 31هزار و 500 بار امام از آغاز مبارزه تا روزی که از دنیا رفتند کلمه اسلام را به کار بردند. امام مهندسی کرد که قانون اساسی توسط مجلس خبرگان طراحی شود و سپس خود قانون اساسی را جهت دادند و فرمودند که من به این قانون رأی می‌دهم و اصول ولایت فقیه را در قانون اساسی گنجاندند. می‌توان گفت که معماری حضرت امام روی اسلامیت نظام بود.

روانبخش: اصلاح طلبان ساکتین انقلاب را در برابر ساکتین فتنه مطرح می‌کنند

آخرین نکته‌ای که آقای حق‌شناس اشاره کرد خلاف روند تاریخ است که نشان می‌دهد شاید تاریخ را درست مطالعه نکرده‌اند. شما از کسانی اسم بردید که به درستی در انقلاب نقش‌آفرین بودند، افرادی همچون شهید بهشتی، شهید مفتح و آقای منتظری، آیت‌الله مشکینی، آقای هاشمی و شخص مقام معظم رهبری اما شما عنوان ساکتین انقلاب را در مقابل ساکتین فتنه که ما امروز از آن استفاده می‌کنیم، مطرح کردید.

بنده نیز قبول دارم که برخی در انقلاب ساکت بوده و با امام همراهی نداشته‌اند؛ خود حضرت امام درباره کوزه مصطفی که در مدرسه فیضیه آن را به جرم تدریس فلسفه از سوی ایشان آب می‌کشند اشاره می‌کند که البته این تفکر ضد فلسفه امروز نیز در حوزه وجود دارد و در حال رشد کردن است. لذا این موضوع کاملاً در مقابل تفکر آیت‌الله مصباح قرار دارد و ایشان به عنوان یک فیلسوف در حوزه مطرح است. اما امروز هم کسانی پیدا شده‌اند که در تلویزیون جمهوری اسلامی نیز به آنها میدان داده می‌شود که فلسفه را زیر سؤال ببرند حتی وقتی که رقیب می‌خواهد ادله خود را مطرح کند اجازه پاسخ دادن نمی‌دهند. برخی مدعی هستند که مبارزه امام عقلانی نبوده است؛ اینکه حضرت آقا در حرم امام فرمودند که شاخص‌های گفتمان امام عقلانیت، عدالت و معنویت است یعنی امام از روز اول که کار را آغاز کرد با عقلانیت کار را شروع کردند؛ بنده خودم شنیدم که یکی از اساتید حوزه به امام (ره) قبل از انقلاب نسبت دیوانه داد و گفت مگر می‌شود که با شاه در افتاد. اما آن چه که شما گفتید که آیت‌الله مصباح جزو ساکتین انقلاب بودند نشان می‌دهد که اطلاعات درستی ندارید.

روانبخش: آیت الله مصباح دبیر هیئت 11 نفره‌ای از مدرسین بود که اساس مبارزه را در سال 43 شکل دادند

کافی است شما اسنادی را که مرکز اسناد انقلاب منتشر کرده نگاه کنید کتاب مصباح دوستان، و گفتمان مصباح را که اخیراً مرکز اسناد چاپ کرده تورق کنید. مقام معظم رهبری در کتاب شرح اسم بر نقش آیت‌الله مصباح در انقلاب تصریح می‌کنند، هیئت 11نفره‌ای، اساس مبارزه را در سال 43 شکل می‌دهند که یکی از آن ها آیت‌الله مصباح است که دبیر هیئت 11 نفره مدرسین است و در این هیئت به جز آیت‌الله مصباح، مقام معظم رهبری، آقای محمد خامنه‌ای، آقای آذری قمی، آقای منتظری، آقای هاشمی، آقای مشکینی و آیت‌الله ربانی شیرازی و برخی افراد دیگر حضور دارند. تمام مذاکرات این هیئت مدرسین با قلم آیت‌الله مصباح نوشته می‌شد و وقتی که ساواک آیت‌الله مصباح را دستگیر می‌کند به دلیل آن که خط اساس نامه با نامه‌ای که آیت‌الله مصباح در زندان به امام نوشتند تطبیق می‌دهد و در واقع همخوانی دستخط اساسنامه هیئت مدرسین با نامه‌ای که برای امام نوشتند و به اسم خود زیر آن را امضاء کردند که با دستگیری آیت‌الله آذری قمی کشف شد به عنوان یک موضوع مهم منجر به دستگیری آیت‌الله مصباح گردید اما هنری که ایشان داشت این بود که توانست در یک شب دستخط خود را تغییر دهد و انتساب آن‌ها را به خود انکار کنند. از سوی دیگر، آیت‌الله مصباح با خط جدیدی که برای خود اختراع کرده بودند تمام مصوبات هیئت مدرسین را حفظ می‌کردند که اگر به دست ساواک افتاد اطلاعاتی به دست نیاورند.

روانبخش: تمام بیانیه‌هایی که علمای بزرگ از سال 42 صادر کردند با امضای آیت‌الله مصباح است

تمام بیانیه‌هایی که علمای بزرگ از سال 42 به این سو صادر کردند یا به انشای آیت‌الله مصباح است یا به امضای ایشان. خود آقای هاشمی نیز در کتاب خاطراتش در صفحه 584 می‌گوید که ما نشریه بعثت را با آقای مصباح اداره می‌کردیم. او می‌گوید که من دیدم یک نشریه دیگری آمد که خیلی تندتر از بعثت بود و ایدئولوژیک‌تر مطلب می‌نوشت که نام آن نشریه انتقام بود. ولی من نمی‌دانستم چه کسی این نشریه را منتشر می‌کند اما بعدها فهمیدم که آیت‌الله مصباح خودش به تنهایی این نشریه را منتشر می‌کرده است.

آقای هادی خسروشاهی که از نظر صف بندی های سیاسی جزء اصلاح طلبان به حساب می‌آید، مجموعه شماره‌های این نشریه را به صورت یک کتاب به نام انتقام چاپ کرده است. ایشان در مقدمه کتاب می‌نویسد که آقای مصباح جزء افرادی بود که بعد از انقلاب هم نگفت نشریه انتقام متعلق به وی بوده است. یکی از آقایان حزب موتلفه بعد از انقلاب مصاحبه کرد و نشریه انتقام را به خودش نسبت داد. ولی آقای خسروشاهی می گوید من شهادت می‌دهم که این نشریه را فقط خود آقای مصباح منتشر می‌کرد. چرا که بنده در جریان بودم.

بنابراین آیت‌الله مصباح جزء هسته‌های اولیه مبارزه است و تا آخرین روزها که انقلاب می‌خواست به پیروزی برسد ایشان در عرصه بودند اما به دلیل این که ایشان فرد بسیار دقیقی است؛ کسی که می‌تواند یکشبه خط خود را تغییر دهد به این سادگی به دام ساواک نمی‌افتاد. و هنگامی که به دام ساواک افتاد به دلیل تغییر دادن دست خطش نمی‌توانند جرمی را گردن او بیندازند.

بحث مربوط به چراغانی نیمه شعبان را هم که آقای حق‌شناس مطرح کرد بارها جواب داده شده است و خودآیت‌الله استادی که از اعضای موسسه «در راه حق»است مصاحبه کرد و گفت در آن زمانی که ادعا می‌شود موسسه «در راه حق» چراغانی داشته است در آن زمان ساختمان «در راه حق» یکی دو سال بود که خراب شده بود و داشتند آن را بازسازی می‌کردند. مصاحبه ایشان در کتاب مصباح دوستان موجود است. از سوی دیگر آیت‌الله مصباح جزء اساتید مدرسه حقانی بوده است که هنوز به موسسه «در راه حق» هم نیامده بود اما این مسئله‌ای که مطرح می‌کنید متوجه آقایان خرازی و استادی می‌شود که می‌خواهید بگویید آن‌ها جزء ساکتین انقلاب هستند؟ در واقع آیت‌الله مصباح از اساتید مدرسه حقانی بودند که آقای قدوسی ایشان را دعوت می‌کردند. بعدها به موسسه در راه حق دعوت شدند.

حق‌شناس: مؤسسه «در راه حق» با حمایت مالی آقای شریعتمدار اداره می‌شد.

روانبخش: این مؤسسه با آقای شریعتمدار هیچ نسبتی ندارد و افرادی مثل آقایان خرازی و استادی و برخی دیگر از بزرگان آن را تاسیس کردند و از آیت‌الله مصباح خواستند که بخش آموزش این موسسه را برعهده بگیرد. این موسسه کتابهای ضد مسیحیت منتشر می‌کرد و سپس جزوه‌هایی درباره اصول دین منتشر کرد. اما بعدها مسؤولانش به این فکر افتادند که بخش آموزش تاسیس کنند که طلبه‌ها در آن آموزش ببینند لذا از آیت‌الله مصباح برای این بخش دعوت به عمل آوردند و وقتی که گسترش یافت ما نیز در سال 60 وارد این موسسه شدیم و در بخش آموزش 6 سال درس خواندیم که بعد از آن نیز بنیاد باقرالعلوم آغاز به کار کرد؛ سپس موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) تاسیس شد که زمین آن را حضرت امام دادند و خطاب به آیت‌الله مصباح فرمودند که شما اینجا را تا 2 برابر توسعه دهید و من خود هزینه آن را خواهم داد لذا بودجه آن را هم در ادامه مقام معظم رهبری پرداخت کردند و امروز این موسسه آثار و برکات فراوانی دارد.

حق شناس: برخی روحانیون حرکت امام را متاثر از سرویس های خارجی می دانستند

حق‌شناس: بنده آغاز حرکت انقلاب را سال 42 می‌دانم که در همان مقطع ما شاهد تقابل دیدگاه با امام هستیم در آن زمان ما می‌دیدیم که در حوزه امام به جنون و یا رفتارهای غیر عقلانی متهم می‌شود در حالی که حرکت آنها همچون کوبیدن مشت بر سندان بود اما ما در فضای حوزه کم نمی‌شنیدیم که می‌گفتند حرکت امام متاثر از حمایت‌های سرویس‌های خارجی بود و این توسط برخی از افراد ملبس به لباس روحانیت القا می‌شد. بخشی از این مقابله در حوزه نظر بود و بخشی از آن نیز در حوزه عمل صورت می‌گرفت و برخی نیز در قالب سکوت و عدم تایید مخالفت می‌کردند.

در آن دوره ما شاهد همراهی جریانات با حکومت پهلوی هستیم که در زمان انقلاب این همراهی در رده‌های مرجعیت نیز وجود داشت و یک بخش آن مثلا در موسسه دارالتبلیغ بود و با وجود این که مرحوم طباطبایی از طرف آقای میلانی پیگیر شده بود که دیدگاه‌های آقای شریعتمداری را به امام نزدیک کند، حضرت امام به دلیل موضعی که در آن مقطع نسبت به دارالتبلیغ وجود داشت زیر بار نمی‌روند. یک بخشی از تقابل در جریانات مذهبی که مورد حمایت رژیم است و مواضع روشنی ندارند در انجمن حجتیه بود که بین نیروهای انقلابی مذهبی و نیروهای مذهبی که در انجمن حجتیه فعال هستند و با این ماجرا همراهی می‌کنند، وجود داشت.

حق شناس: برخی روحانیون از سر ناچاری با امام همراهی کردند

اتفاق سال 42 انفجاری در حوزه علمیه قم بود و کسانی که نمی‌خواستند با این جریان همراهی کنند مجبور به همراهی شدند چراکه فضای قم طوری بود که آنها ناچار به همراهی با امام بودند، البته بنده خودم برای آیت‌الله مصباح و جایگاه علمی ایشان شأن بسیار قائل هستم و توجه ایشان به فلسفه از نقاط قوت ماجراست. البته می‌توان گفت که حوزه علمیه قم حوزه‌ای بود که فلسفه درآن اهمیت یافت گرچه در اوایل مهجور بود اما در مقایسه با حوزه مشهد یا نجف می‌بینیم که جایگاه فلسفه و حکمت در مقایسه با دو حوزه دیگر دارای وضعیت بهتر و مناسب‌تری است.

با پیروزی انقلاب یاران اصلی که گرد امام (ره) آمده بودند پس از انقلاب و در 10 سال حضور امام به شدت با ایشان نزدیک و همراه بودند و در مناصب قرار گرفتند؛ یکی از نمادها شورای انقلاب است که بخشی از آنها نیروهای ملی و بخشی دیگر از یاران امام هستند که با محوریت آیت‌الله مطهری محوریت انقلاب را شکل دادند؛ حضور شخصیت هایی همچون آیت‌الله طالقانی؛ شهید بهشتی، آقای هاشمی، آقای خامنه‌ای و آقای منتظری در این مجموعه دیده می‌شد که روند انقلاب را تا زمانی‌که هنوز امام(ره) به ایران نیامده بودند از مهر تا بهمن 57 دنبال می‌کردند. با شکل‌گیری انقلاب حلقه دوم یاران امام نیز به این بخش اضافه می‌شود که در نهادهای انتخابی یا انتصابی قرار می‌گیرند. مثلاً برای برخی افراد حضور در مجلس خبرگان فراهم می‌شود یا از سوی حضرت امام مسئولیت می‌گیرند. مثلا امام برای آیت‌الله طالقانی حکم حضور در نماز جمعه را زدند و بعد آیت‌الله منتظری و آیت‌الله خامنه‌ای و همچنین آقایان مهدوی‌کنی و موسوی اردبیلی در تهران این سمت رامی‌گیرند.

پس از تدوین قانون اساسی شخصیت‌‌هایی همچون آقایان صانعی و جوادی آملی وارد صحنه عملی انقلاب می‌شوند و یا در قم آقای مشکینی، آقای جوادی آملی و آقای امینی به عنوان امام جمعه امورات همراهی با امام را بر عهده می‌گیرند. ما در این سال ها کمتر نامی از آیت‌الله مصباح می‌بینیم که به عنوان همراه عملیاتی امام در این 10 سال خود را نشان دهد و در حالی که شهید صدوقی، آیت‌الله مدنی و آقای طاهری در اصفهان، آقای اشرفی اصفهانی و شهدای محراب از کسانی هستند که از حضرت امام حکم گرفتند و ستون‌های انقلاب محسوب می‌شوند. در سال های جنگ که سال های شکل‌گیری انقلاب است از زمانی‌که حرکت امام در سال 42 آغاز می‌شود و در 57 به پیروزی می‌رسد و بعد از انقلاب در قالب تدوین قانون اساسی ریل اصلی انقلاب تنظیم می شود و اگر بخواهیم شاخص گذاشته و بحث انحراف را مطرح کنیم باید دید خط اصلی از کجا آغاز می‌شود و به کجا می‌رود. سپس می‌توان خطوط دیگر را به نسبت آن اندازه گیری کرد و دید که آیا انحرافی رخ داده یا خیر.

** حق شناس: امام همواره بر نقش جمهوریت تاکید داشتند

آقای روانبخش بین جمهوریت و اسلامیت مقایسه‌ای انجام دادند مهم‌ترین شاخصی که امام در انقلاب در سال 42 آغاز کردند، جایگاه مردم در تصمیم‌گیری هاست. شاید زاویه‌ای که بنده با آقای روانبخش پیدا می‌کنم در این قسمت باشد ما پیش از انقلاب شعار استقلال، آزادی، حکومت اسلامی می‌دادیم تا سال 56 اما در میانه کار و 6 ماه پس از انقلاب بود که در راهپیمایی‌هایی که شرکت می‌کردیم امام از فرانسه اعلامیه دادند و شعار را به استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی تغییر دادند.

این یک سوال خیلی مهم است دوستان که مدعی‌اند جمهوریت قالب اسلامیت است باید پاسخ دهند که چه دلیلی داشت که امام در آن مقطع شعاری را که مردم می‌دادند را تغییر دهند؛ نقطه اصلی ماجرا که ما بدانیم به کدام سمت حرکت می‌کنیم این نگاه امام است که به مردم به عنوان ولی‌نعمتان نگاه می‌کرد و حتی شاخص می‌گذارد که به من رهبر نگویید بلکه خدمتگزار مردم هستم و تمام شئون را به مردم و حضور آن‌ها باز می‌گردانند.

من می‌خواهم بگویم که خط اصلی انقلاب کدام است تا خط تقابلی آن مشخص شود. محمدرضا پهلوی خط سرکوب انقلاب را دنبال می‌کرد خط دیگری که کنار آن مطرح است فعالیت در قالب انجمن حجتیه بود که انتهای آن همکاری با شاه است و رژیم در بالاترین رده‌ها از انجمن حجتیه عضوگیری می‌کند و یک جریان دیگر نیز نسبت به تمام مسائل سکوت می‌کنند اما یک جریان از داخل مرجعیت و روحانیت نیز با رژیم شاه همکاری می‌کند در اینجا باید به خط امام توجه کرد که مقابله با شاه در 2 عنصر مشخص مبارزه با استبداد و مبارزه با استعمار بود. امام از روز اول به محمدرضا گفت که قانون را اجرا کن همان حرفی که بازرگان به شاه زد اما وقتی او گوش نکرد امام پله پله پیش آمد امام همچنین بر روی وابستگی رژیم شاه به خارج نیز دست گذاشت تا از این طریق او را به مسیر درست بازگرداند.

حق شناس: اولین بار در سال 84 تفکر آیت‌الله مصباح فرصت بروز پیدا کرد

نسبت به خط اصلی که امام آن را تعریف می‌کند در برخی افراد و جریانات انحرافاتی وجود دارد، اما ما در حوزه سیاست صفر و صد نداریم. لذا چیزی که مشخص است اینکه جناب آقای مصباح جزء حلقه‌های نزدیک امام در اوج مبارزه نیست و هم در جریان مبارزه و هم در روند انقلاب از امام فاصله دارند؛ احکامی که امام صادر کردند بالای هزاران حکم است و این در صحیفه موجود است لذا باید پرسید که جایگاه آیت‌الله مصباح در این احکام امام کجاست؟ در بحران‌هایی همچون مقابله با توطئه‌های خارجی، مقابله با دشمن، سال‌های جنگ نقش افراد روشن است و می‌توان این نقش‌ها را کمی کرد و به افراد امتیاز داد. اتفاقی که از بعد از سال 68 رخ می‌دهد این است که وقتی امام فوت می‌کنند، ایشان آرام آرام خود را آماده می‌کند تا وارد صحنه شوند و بتوانند اهداف خود را پیش ببرند که این دیدگاه با باوری که امام نسبت به جمهوریت و حقوق مردم دارند منطبق نیست، لذا معتقدم که در سال 84 تفکر آیت‌الله مصباح فرصت بروز پیدا می‌کند.

حق شناس: دولت نهم هم فقط پوست گفتمان انقلابی داشت

 فارس: در اولین دیداری که هیئت دولت در سال 84 با مقام معظم رهبری داشتند ایشان فرمودند که این دولت احیاگر گفتمان امام و انقلاب است. نظر شما در این خصوص چیست؟

حق‌شناس: گفتمانی که به آن تمسک شد گفتمان امام و انقلاب بود اما صحنه عمل اتفاق دیگری است؛ نتیجه‌ای را که ما امروز می‌بینیم برخی آن را پیش بینی می‌کردند. وقتی که این گفتمان پوستی به تن کرد امروز می‌بینیم که همان افرادی که در سال 84 حامی بودند و برای پیروزی احمدی‌نژاد نماز شب خوانده و طلای همسر خود را فروخته و نذرهای فراوانی کرده‌اند، امروز به سخت‌ترین مخالفان دولت تبدیل شده‌اند. ممکن است بگویند که این دولت امروز آن دولت سال 84 نیست در حالی‌که اگر بصیرتی وجود داشت این اتفاق نمی‌افتاد، نمی‌توان گفت که این دولت تغییر کرده‌است من فکر نمی‌کنم که آقای احمدی‌نژاد تغییر کرده‌است و او همان احمدی‌نژاد سال 84 است اما یک عده فقط پوست آن دولت را دیدند.

روانبخش: آقای حق‌شناس موضوع مناظره را از بحث گفتمان 84 بر روی شخصیت آیت‌الله مصباح بردند.

حق‌شناس: خیر بنده بحث را روی آیت‌الله مصباح نبردم بلکه خط اصلی امام را گفتم.

روانبخش: بیشتر مباحثی که شما مطرح کردید درباره سوابق آیت‌الله مصباح بود، جان مطلب شما نیز موضوعی بود که در مورد نقش آیت‌الله مصباح مطرح کردید و گفتید انحرافی که در سال 42 در حوزه حاصل شد آیت‌الله مصباح یکی از عناصر آن بوده که در سال 84 بروز کرد.

حق‌شناس: این را از قول من نقل نکنید من گفتم انحراف سال آنجا بود اما همراهی‌های ایشان دیگر دیده نشد.

روانبخش: شما بروز این انحراف را چه زمانی می‌دانید؟

حق‌شناس: آغاز این انحراف سال 42 و بروزش در سال 84 است.

روانبخش: بنابراین آغاز این انحراف را در سال 42 نمی‌دانید؟

حق‌شناس: موضوع بحث من آیت‌الله مصباح نیست.

روانبخش: اما موضوع بحث شما آقای مصباح است.

حق‌شناس: موضوع بحث بنده سال 84 و تفکری است که بین جمهوریت نظام و اسلامیت آن تفکیک قایل می‌شود.

روانبخش: شما بفرمایید که آقای مصباح تا چه زمانی همراه بودند و از کی جدا شدند؟

حق‌شناس: در شروع ماجرا و در سال 42 وقتی‌که انفجار اصلی انقلاب رخ می‌دهد همه حضور دارند اما بعد از این که سختی‌ها آغاز می‌شود عده‌ای آرام آرام خود را جدا می‌کنند؛ پس از سال های42 و 43 جدایی آیت‌الله مصباح از این مسیر شکل می‌گیرد یا می‌توان گفت که آن همراهی سفت‌ و سخت دیگری دیده نمی‌شود یعنی آن طور که در آن 15 سال آقایان هاشمی، ربانی شیرازی و منتظری همراهی کردند آیت‌الله مصباح این گونه نبود و در واقع همراهی ایشان ضعیف شد.

روانبخش: پس دقیقا مشخص کنید که همراهی آیت‌الله مصباح ضعیف شد یا ایشان جدا شدند؟

حق‌شناس: در حوزه سیاست صفر و صد نداریم و از یک تا 99 باید حساب کنیم. لذا معتقدم که در ابتدا همراهی ایشان وجود داشته اما در ابتدای دهه 50 به ضعیف‌ترین نقطه خود می‌رسد و خط موسسه «در راه حق» که آیت‌الله مصباح در آن حضور دارند متفاوت از خط امام بود.

روانبخش: بیانیه 25 فروردین 57 جواب کسانی است که می‌گویند آیت‌الله مصباح فقط در اوایل انقلاب همراهی داشت

روانبخش: اسناد بیانیه‌هایی که در زمان مبارزات انقلابی وجود داشت و به امضای همه آقایان از جمله آیت‌الله مصباح، آیت‌الله جنتی، آیت‌الله مشکینی، آیت الله شبیری زنجانی، آیت الله مظاهری و آن هیئت 11 نفره رسید، وجود دارد. بیانیه 25 فروردین 57 جواب کسانی است که می‌گویند آیت‌الله مصباح فقط در اوایل انقلاب همراهی داشت و بعد از آن فعالیتش ضعیف شد. گزارش‌هایی که از خود ساواک داده شده است نیز اسنادش موجود است که نشان می‌دهد ایشان چه فعالیت‌هایی را دنبال می‌کردند مثلا ساواک نامه‌ای را که از آیت‌الله بهشتی از آلمان به ایشان رسیده بود مورد بررسی قرار داده است.بنابراین معلوم می‌شود که ایشان در کانون مبارزه حضور داشتند. از سوی دیگر نشریه انتقام که از طرف آیت‌الله مصباح منتشر می‌شد، ادبیاتش طوری است که انسان را متحیر می‌کند، کتاب آقای خسروشاهی مجموعه نشریات آیت‌الله مصباح است و آقای خسروشاهی نیز که یک اصلاح طلب است، منصفانه در این کتاب به این موضوع پرداخته است.

روانبخش: اگر کسی به دلیل هوشمندی دستگیر نمی‌شود، دلیل بر این نیست که مبارزه نداشته‌ است

بنابراین مبارزه آیت‌الله مصباح وجود داشته اما اگر فردی بسیار دقیق و امنیتی برخورد می‌کند که دستگیر نمی‌شود دلیل بر این نیست که این فرد مبارزه نداشته‌ است از سال 42 تا 57 هر بیانیه‌ای که بزرگان عرصه مبارزاتی انقلاب امضا کردند، امضای آیت‌الله مصباح نیز زیر آن قرار دارد. اما شما می‌گویید که اول همراهی داشته است و سپس این همراهی ضعیف شده است! بنابراین کسی نمی‌تواند بگوید که ایشان مبارز نبوده است.

 روانبخش: طبری به دلیل مناظره با آیت‌الله مصباح بر کتاب‌های خودش ردیه نوشت

نکته دیگر این است که بعد از انقلاب آیا همه افراد باید وارد کار اجرایی می‌شدند؟ ما باید همه شخصیت‌های علمی خود را هزینه کرده و حوزه را خالی کنیم؟ آقای رحیمیان که جزء مجمع روحانیون مبارز بود که البته تفکراتش از آنها جدا شد و پیش از این در دفتر حضرت امام حضور داشت در مصاحبه‌ای گفت که وقتی جنگ در سال 59 آغاز شد امام فرمود که همه بودجه‌ها باید کاهش داده شود چرا که جنگ در راس امور بود اما امام دو جا را از این موضوع مستثنی کردند و حتی بودجه آن ها را افزایش دادند که یکی حزب‌الله لبنان و دیگری موسسه «در راه حق» بود که بخش آموزش آن را آقای مصباح اداره می‌کرد. جریان مارکسیستی اول انقلاب موجی در کشور ایجاد کرده بود. درس‌هایی که آیت‌الله مصباح به شاگردانش می‌دادند و سپس به کتاب تبدیل می‌شد منبعی بود که ما از طریق آن ها مبارزه، مناظره و مباحثه می‌کردیم و در آن مقطع کیانوری ایدئولوگ حزب توده با شهید بهشتی بحث می‌کرد و آیت الله مصباح با ایدئولوگ آنها احسان طبری مناظره کرد که کتاب آن امروز با نام " گفتمان روشنگر" در دسترس قرار دارد. حاصل این مناظره این شد که بعدها طبری از اعتقادات خود بازگشت و بر کتاب های خودش ردیه نوشت.

بنابراین امام می‌خواستند شخصیت‌های علمی را پرورش دهند و این کار در بخش فلسفه و رشته‌های مختلف صورت گرفت. امام (ره) در باره ضرورت اسلامی کردن دانشگاه‌ها تاکید داشتند. آقای شریعتمداری وزیر آموزش عالی وقت به جامعه مدرسین قم آمدند تا برای اسلامی کردن دانشگاه‌ها و انقلاب فرهنگی از حوزه کمک بگیرند، آقای شریعتمداری به جامعه مدرسین رفت و آن ها با اتفاق نظر گفتند کسی که می‌تواند این کار را انجام دهد آیت‌الله مصباح است. خود آقای شریعتمداری و برخی از اعضای جامعه مدرسین خدمت آیت‌الله مصباح می‌رسند و نظر امام را مطرح می‌کنند که ایشان نیز تاسیس دفتر همکاری حوزه و دانشگاه را در دستور کار قرار می‌دهد و با اساتید حوزه و دانشگاه چند سال، روزانه حدود 17 ساعت کار می‌کردند و تابستان‌ها در همین دانشگاه الزهرا مباحثی همچون روانشناسی، جامعه‌شناسی، فلسفه و علوم انسانی را کار می‌کردند تا بحث اسلامی کردن آن را پیگیری کنند اما در همان زمان کسانی که در دولت حاکم بودند اجازه ندادند این کار پیش برود.

اخیرا مقام معظم رهبری در سفرشان به قم در جمع نخبگان حوزوی فرمودند: اگر آن کاری که آقای مصباح برای انقلاب انجام داد اجازه می‌دادند به نتیجه برسد امروز وضعیت علوم انسانی ما در دانشگاه‌‌ها این نبود. خود حجاریان پس از وقایع سال 88 گفت که من حاصل این علوم انسانی هستم و اگر شما آن را درست کرده بودید من امروز این نمی‌شدم. بر این اساس هیچ گاه نمی‌توان گفت که اگر کسی مسئولیت اجرایی نداشته با امام همراهی نکرده است بلکه کاملا در مسیر خط امام حرکت کردند.

حق‌شناس: نماز جمعه که کار اجرایی محسوب نمی‌شود.

روانبخش: باید از امام بپرسید چرا فقط این نقش را دادید که ایشان 17 ساعت فقط کار علمی کند. اسلامی کردن علوم انسانی کار بسیار مهمی بود که آیت‌الله مصباح از پس آن برمی‌آمد و به ایشان محول شد. حالا بگویند که چنین شخصی خطیب نماز جمعه تهران شود؟ کدام یک مهم‌تر است.

روانبخش: انحراف از مرکز استراتژیک ریاست جمهوری هاشمی آغاز شد نه سال 84

نکته دیگر این است که آقای حق‌شناس گفت سال 84 بروز انحراف است؛ در حالی که آیت‌الله مصباح قبل و بعد از انقلاب مبارزه با جریان مارکسیستی و لیبرالیستی و تفکرات التقاطی را بر عهده داشت. اما انحرافی که حاصل می‌شود از آن جا شکل می‌گیرد که حسین بشیریه که پایان نامه چهل تن از اعضای مشارکت را او به عنوان مشاور و استاد راهنما هدایت کرده‌است و کتابش درباره جامعه سیاسی ایران در دوره دکترا در دانشگاه تهران تدریس می‌شد و آقای حجاریان نیز شاگرد این فرد است در یک سخنرانی می‌گوید که ما اولین قدم و اولین جرقه دموکراسیزیون را در دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی زدیم و دفتر مطالعات استراتژیک که در دولت آقای هاشمی تاسیس شد همه آقایان زیر نظر حسین بشیریه کار می‌کردند.

در کتاب حسین بشیریه انقلاب به سه دوره تقسیم می‌شود؛ دولت ایدئولوژیک جامعة القوی، یعنی از اول انقلاب تا سال 68 بود که دولت‌ها ایدئولوژیک بودند، از سال 70 دولت ایدئولوژیک به دولت دموکراسی صوری انتقال می‌یابد و مرحله بعد از آن شبه دموکراسی است که در دولت دوم خرداد اتفاق می‌افتد که ایدئولوژی در این دوره ضعیف می‌شود. آقای بشیریه می‌گوید که بعد از دوران شبه دموکراسی مرحله تحقق دموکراسی کامل است که ایدئولوژی به طور کامل کنار گذاشته خواهد شد و پیش بینی ایشان این است که دولت نهم دولتی دموکراتیک به تمام معناست. همین که حضرت آقا اخیرا فرمودند که برخی می‌گویند که ایدئولوژی باید کاملا حذف شود این شدنی نیست؛ آن ها می‌خواهند با حذف ایدئولوژی اسلامی، ایدئولوژی لیبرال را جایگزین ‌کنند. لذا بر اساس این تفکر است که در دولت اصلاحات تمام بنیادهای دینی مورد حمله قرار می‌گیرد و حتی می‌گویند که امام باید به موزه تاریخ بپیوندد. مگر همین اکبر گنجی چنین حرفی نزد، مگر نگفتند که باید علیه خدا تظاهرات کرد و حتی خواهان استیضاح امام زمان(عج) شدند و مگر مدعی نشدند تساهل و تسامح، امور جنسی و همجنس گرایی نیز فرا می گیرد؟

آیت‌الله نوری همدانی گفتند که هیچ بعدی از ابعاد انقلاب و دین باقی نماند که مورد هجمه قرار نگیرد. این بر اساس تز حسین بشیریه بود که خواهان پایان یافتن دولت ابدؤولوژیک بود. اما خوشبختانه آیت‌الله مصباح همان کسی که شما می‌گویید از راه امام فاصله گرفته است با تربیت شاگردان خود و حضور در تمام عرصه‌ها از دانشگاهی به دانشگاه دیگر رفت تا گفتمان امام و اسلام ناب را احیا کند تا این که نتیجه آن را در سال 84 دیدند. از این رو مقام معظم رهبری در دیدار با هیئت دولت در سال 84 فرمودند که در انتخابات 84 احیای گفتمان امام و انقلاب اتفاق افتاد یعنی اگر بعدها انحرافی در احمدی‌نژاد پیدا می‌شود غیر از آن است که حضرت آقا دولت نهم را احیاگر گفتمان امام نامیده‌‌اند.

روانبخش: وقتی حضرت آقا می‌گویند سال 84 احیا صورت گرفت یعنی گفتمان امام پیش از این مرده بود

وقتی حضرت آقا می‌گویند احیا صورت گرفت یعنی گفتمان امام پیش از این مرده بود و گفتمان امام و انقلاب توسط کسانی که در سال 88 عکس امام را پاره و آن را آتش زدند و شعار مرگ بر جمهوری اسلامی دادند مرده بود. لذا خود رهبر معظم انقلاب گفتند که آیت‌الله مصباح عقبه تئوریک نظام اسلامی است و ایشان در چارچوب جمهوری اسلامی جبهه پایداری را تشکیل دادند اما دوستان شما جمهوری اسلامی را زیر سوال برده و جمهوری ایرانی را جایگزین آن کردند و شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه دادند که شما نمی‌توانید این ها را پنهان کنید.

درباره به کار رفتن واژه حکومت اسلامی نیز باید بگویم خود امام بعد از این که فرمودند جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد بارها واژه حکومت اسلامی را به کار بردند. لذا اگر کسی از واژه حکومت اسلامی استفاده کرد به این معنا نیست که جمهوری اسلامی را قبول ندارد.شما دو جلد کتاب نظریه سیاسی اسلام مربوط به آیت‌الله مصباح را که حاصل سخنرانی‌های ایشان در نماز جمعه تهران است مطالعه کنید همه چیز برایتان روشن می شود. بنابراین کسی نمی‌تواند با زدن اتهام به رقیب پرونده سنگین اصلاح طلبان را که برای نابودی ایدئولوژی اسلام تلاش‌های سرسختانه کردند پاک کند.

حق‌شناس : بشیریه هیچ نسبتی با جریان اصلاح طلبی ندارد/هجمه به آقای هاشمی قابل دفاع نیست

حق‌شناس: آقای بشیریه هیچ نسبتی با جریان اصلاح طلبی ندارد و ایشان یک استاد است اما چون آقای روانبخش در سیستم دانشگاه نبوده‌اند به روند کار آشنا نیستند.

روانبخش: بنده سال‌هاست که در دانشگاه تدریس می‌کنم.

حق‌شناس: اما در دانشگاه درس نخوانده‌اید. لذا باید گفت که دانشگاه مثل حوزه علمیه قم نیست که دانشجو خودش استاد را انتخاب کند و مثلا ممکن است به دانشجو بگویند واحد درسی اندیشه سیاسی در غرب را با استاد بشیریه بگذرانید و نسبت رابطه دانشجو و استاد در دانشگاه در حوزه دیده نمی‌شود. لذا ربط دادن بشیریه به جریان اصلاح طلبی بی ربط است.

نکته دیگری که وجود دارد این که بنده نمی‌خواهم تمام قد از اتفاقاتی که در دوران اصلاحات اتفاق افتاد دفاع کنم؛ مثلا سخنرانی هایی که آقای گنجی داشت و مسائلی که مطرح کرد اصلا قابل دفاع نیست و تندروی هایی که آن زمان در روزنامه‌ها دیده می‌شد، اسم بردن از اشخاص و هجمه به آقای هاشمی قابل دفاع نیست، لذا رادیکالیسمی که در آن دوران مطرح شد نتیجه‌اش این است که رادیکالیسم ازاین سو رخ می‌دهد. بنابراین هر شکلی از رادیکالیسم مذموم است خواه در دوران اصلاح طلبی باشد یا اصولگرایی. بنده به همان نسبت که رادیکالیسم دوره اصول‌گرایی را بر نمی‌تابم رادیکالیسم دوران اصلاح طلبی را نیز به حال کشور و این جریان مضر می‌دانم. و با شما در این بحث همراه هستم. اما اگر بخواهیم امروز دولت آقای احمدی‌نژاد را نقد نکنیم، نمی‌توانیم از ابتلای مجدد جلوگیری کنیم و دوباره هفت سال بعد بگوییم ما چنین چیزی نمی‌خواستیم.

حق شناس: محمد خاتمی باید بتواند حداقل هفت جلسه در نمازجمعه تهران حرف بزند

آن چه که نقطه مشترک بحث ما با آقای روانبخش است این است که تلاش می‌کنیم دوباره گزیده نشویم. یعنی اگر اصلاح طلبان یا اصولگرایان روی کار بیاید تلاش می کنیم گرفتار کسانی که برخی‌ها از آنها مایه دلخوری هستند، نشویم. باید بر اساس قاعده رقابتی ایجاد کنیم که هم جریان اصولگرا و اصلاح طلب در آن حضور داشته باشند چرا که بنده این دو جریان را مکمل و درون‌گفتمانی انقلاب اسلامی می‌دانم که حذف هر کدام به ضرر گفتمان امام و انقلاب است. همین که امام در آن سال‌ها اجازه می‌دهند که مجمع روحانیون از جامعه روحانیت دچار انشعاب شود را گفتمان اصیل انقلاب ‌می‌دانم و معتقدم در واقع امام رقابت را در درون انقلاب تعریف کردند و این جریان باید بتواند در یک مبارزه و رقابت آزاد که می‌تواند شاخص آن انتخابات باشد با رعایت موازین قانونی و منافع ملی نظرات خود را ارائه کند و هر دو گفتمان بتوانند حرف بزنند.

حق‌شناس: تمام 20 کانال تلویزیون در اختیار آقای مصباح و دستانش است

همان طور که آیت‌الله مصباح می‌تواند در نمازجمعه تهران 70 جلسه صحبت کند، طرف مقابل نیز مثلا محمد خاتمی هم باید بتواند حداقل هفت جلسه در نمازجمعه تهران حرف بزند؛ چرا جریان یکسویه شده است و در حالی که تلویزیون 20 کانال دارد همه آن در اختیار آقای مصباح و دوستان ایشان است و یک صدمش در اختیار طرف مقابل نیست. بنابراین این دو گفتمان باید بتواند در تلویزیون، تریبون نمازجمعه و سایر تریبون‌ها با یکدیگر گفت‌‌وگو کنند. این جاست که ما می‌توانیم از اصل قرآنی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه حرف بزنیم اما وقتی یک تریبون مهمی همچون نمازجمعه تهران یکسویه شود که پس از آن نیز حرف‌هایش کتاب شود احساس می‌شود که این حرف، حرف حقی است. چرا که اگر مقابله علمی نشود این به ضرر خود آن جریان هم خواهد بود و در حوزه هم معمولا درس هایی قوی است و اساتیدی صاحب نام هستند که مستشرقین قوی داشته باشند اما مگر می‌توان در نماز جمعه که عوام مستمع آن هستند مباحث علمی را این گونه مطرح کرد لذا این دیالوگ باید برقرار شود و من این حرکت خبرگزاری فارس را به فال نیک می‌گیرم چرا که ما همه به دنبال حقیقت هستیم و من امروز اطلاعاتی که آقای روانبخش درباره کتاب آقای مصباح داشت را قبلا نداشته‌ام و امروز می‌توانم آن را دنبال کنم و این خیلی اتفاق خوبی است اما اشکالی که من وارد می‌کنم ممکن است ایشان را به تعامل وا دارد و روی آن بحث کند.

حق شناس: خوشحال نیستیم که احمدی‌نژاد موفق نبوده است

باید گفت ما چه چیزی را ندیدیم که به وضعیت امروز دچار شدیم ما مدعی بودیم که این دولت در سال های گذشته پاک‌ترین دولت است اما چه می‌شود که از این دولت بزرگ ترین اختلاس و مشکلات در‌می آید البته این به این معنا نیست که ما بخواهیم انگشت در چشم کسی کنیم چرا که ما در این اتفاق تلخ بیشتر از دوستان چوب می‌خوریم و به هیچ عنوان خوشحال نیستیم که آقای احمدی‌نژاد موفق نبوده و نتوانسته کشور را خوب اداره کند. چرا که هشت سال اداره نامطلوب کشور دودش به چشم هفتاد میلیون می‌رود که ما هم جزو آن ها هستیم. لذا این اظهارات برای منکوب کردن طرف مقابل نیست بنابراین همان قدر که دوستان در آوردن این دولت مسئولیت دارند، اصلاح طلبان نیز همان قدر مسئول هستند که در طول هشت سال گذشته طوری رفتار نکردند که منجر به نیامدن دولت احمدی‌نژاد نشود اما هر کس باید مسئولت کار خود را بپذیرد و سهم هر یک از طرفین در این قضایا مشخص شده و بپذیرد.

روانبخش: هاشمی در سال 84 گفت "دولت 16ساله من"


روانبخش: اینکه می‌گویید آقای بشیریه ارتباطی با جریان اصلاح‌طلبی ندارد درست نیست، اگر دانشجویی آزاد بود که بخواهد از اساتید دیگری استفاده کند اما همه آن‌ها به سراغ یک فرد رفتند و فقط با بشیریه ارتباط برقرار کردند یک معنای خاص دارد و از طرفی دیگر وقتی که بشیریه به مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری وارد شد آن جا که دیگر دانشگاه نیست؛ از حجاریان تا موسوی خوئینی‌ها آن جا حضور داشتند و هاشمی آن را به اتاق فکر تبدیل کرد. شمس الواعظین رسما می‌گوید که دولت اصلاحات از رحم دولت توسعه گرای آقای هاشمی متولد شد و خود هاشمی در سال 84 می‌گوید که "دولت 16ساله من" و اسناد این مسائل نیز موجود است. از سوی دیگر جبهه اصلاحات نیز دائما جریان مقابل را بمباران می‌کرد. و سر آخر من از شما یک سؤال دارم آیا فتنه 88 را رادیکالیسم می دانید؟

حق‌شناس: من رادیکالیسم سال 88 را از مناظره‌های تلویزیونی می‌دانم؛ رادیکالیسمی که آقای احمدی‌نژاد شروع کرد و اسم آقایان ناطق و هاشمی را برد جرقه را آن جا زد و این بشکه باروت فقط منتظر یک جرقه بود و آن را آقای احمدی‌نژاد منفجر کرد و در واقع به عنوان چاشنی عمل کرد!

روانبخش: باروت آن را چه کسی آماده کرد؟

حق‌شناس: باروت آن وجود داشت اما مشکل آن انفجاری است که احمدی‌نژاد که مورد تایید اصولگرایان است و معجزه هزاره سوم نامیده می‌شود ایجاد کرد.

روانبخش: مقام معظم رهبری اسم بردن احمدی‌نژاد در مناظره‌ها را رد کردند و اگر نه اصل جرقه این فتنه را هاشمی زد که یک سال قبل از فتنه آن را مطرح کرد و الان هم دوباره بحث انتخابات آزاد را کلید زده‌ است

علم نافع


روایتی متفاوت از شهید مسعود علیمحمدی در گفتگو با همسر شهید/
از دفتر رئیس دانشگاه شماره تلفنش را خواستند؛ شماره را که دادیم مشخص شد منافقین بودند! / ماجرای سوال‏های مامور MI6 درباره شهید علی‎محمدی

صبح یک روز دل انگیز در اسفند ماه 90 میهمان منزل شهید علیمحمدی شدیم. اولین شهید راه علم در دوران ما. در دوران ما که تمام دانسته هایمان از مردانی که رفتند، خیالی بیش نبود. بهار نزدیک است و درختان بی‌جان کم کم برای نمایش شکوفه‌ها آماده می‌شوند. وارد خانه که می‌شویم حسی صمیمانه وجودمان را پر می‌کند. خانم کرمی ما را به اتاقی دعوت می‌کنند که "اتاق همسرشان" بوده‌است. جایی که شهید علیمحمدی چه گره‌هایی را وا کرده است. 

به گزارش رجانیوز،اتاقی رو به حیاط با پنجره‌هایی سرتاسری رو به قبله، رو به جنوب و یک میز کار رو به پنجره. نظم کاغذها و کتاب‌ها و حتی صندلی دکتر به همان شکل است. همه چیز مهیاست که دکتر دوباره از دانشگاه برگردد و دوباره مجاهدت آغاز کند. همسر شهید پذیرایی می‌کنند و صحبت‌هایمان آغاز می‌شود. مادری مهربان روبرویمان نشسته است و قصه‌ی زندگی پدری را برایمان روایت می‌کند: 

 
در ابتدا لطفا از آشنایی و شروع زندگی خود با شهید علیمحمدی بگویید.
 
من و همسرم سال 61 ازدواج کردیم که بانی این ازدواج برادرم بود.برادر و همسرم در ستاد انقلاب فرهنگی کارمی‌کردند.همسرم در گروه فیزیک بودند و برادرم در گروه شیمی.به طرقی با هم آشنا شده بودند و ایشان فهمیده بودند که برادرم خواهری دارند و بالاخره آمدند خواستگاری.یادم هست اولین جلسه‌ی خواستگاری را که آمدند ایشان رفته بودند جبهه و مادر و زن‌دایی و خواهرشان آمدند و عکسشان را آورده بودند و گفتند که شما می پسندید یا نه. که ما هم پسندیدم و برادرم هم خیلی از خصوصیات اخلاقی ایشان را می پسندیدند.آن موقع هم من تازه دیپلمم را گرفته بودم و حدود یک هفته بود که نتیجه ی امتحاناتم را گرفته بودم و خیلی هم خواستگار داشتم. من هم تردید داشتم که بالاخره چه کار کنم برادرم به من توصیه کردند که همسرم مسعود را انتخاب کنم که خیلی صفات اخلاقی خوبی دارند و بسیار هم علاقه مند به ادامه تحصیل و علم هستند.
 
من یادم هست که برعکس الان که جوان ها خیلی مادی فکر می‌کنند من اصلا مادی فکر نمی کردم و دوست داشتم همسرم آدمی روشنفکر و تحصیل کرده باشد. خوب طرز تفکر یک آدم تحصیل کرده خیلی متفاوت است با آدمی که همینطوری در یک شغلی مشغول هست و به دنبال پول درآوردن است. آن زمان هم کمتر کسی وارد دانشگاه می‌شد. برعکس الان که از هر طیفی دوست دارند که وارد دانشگاه بشوند.
 
الان بیشتر به اجبار خانواده‌ها بچه ها وارد دانشگاه می شوند ولی آن زمان هرکسی که واقعا مایل بود دانشجو می شد به همین خاطر دانشجوها خیلی درسخوان‌تر بودند. همسر من هم از دانش آموزان برجسته‌ی زمان خودش بود.برای همین دانشگاه شیراز قبول شده بودند. آن زمان دانشگاه شیراز دانشگاه بسیار معتبری بود.حتی بهتر از شریف! اساتید خیلی خوبی داشت و هرکس که وارد دانشگاه شیراز می شد نباید در دوران دانش آموزی حتی یک درس را هم تجدید می شد. همسر من هم این ویژگی را داشت و آنجا قبول شد. خودشان می گفتند دومین انتخابم بود.
 
 
در دانشگاه شیراز هم دروس کاملاً به زبان انگلیسی تدریس می شد و هردانشجویی باید 6 ماه دوره‌ی زبان انگلیسی می گذراند. ایشان می گفتند ترم اول برایم خیلی سخت بود. ولی خوب چون آدم خیلی باهوش و کوشایی بودند - خیلی کوشا بودند- موفق شدند. که البته ادامه‌ی تحصیلشان مقارن شد با انقلاب فرهنگی و ایشان در ستاد انقلاب فرهنگی مشغول به کار شدند. 22 مهر 61 ازدواج کردیم و فروردین 62 دانشگاه ها باز شدند.
 
می‌گفت 50 سال دیگر را ببین
 
یک دوره ای هم رفتند جبهه که همان زمانی بود که آمدند به خواستگاری من. آنجا هم یک بیماری سختی گرفتند؛ ناراحتی معده داشتند و بدنشان خیلی حساس بود. من همیشه بهشان می گفتم که شما چون یکی یه دونه بودید لوس بارتان آوردند! به همین دلیل ایشان برگشتند از جبهه و بعد از این ماجرا هم دیگر پدرشان اجازه نداده بودند که ایشان برگردند جبهه. البته ایشان معتقد بودند همه‌جا سنگر است. حتی آن مغازه هم برای کاسب سنگر است. مخصوصاًآن زمان که زمان جنگ بود که همه چیز سهمیه بندی بود و خیلی ها به اصطلاح زرنگ بازی در می آوردند و اجناس را احتکار می کردند و الان هم می‌کنند، آن کاسب اگر کارش را درست انجام بدهد مغازه برایش سنگر است.
 
ایشان خیلی آینده نگر بود.‌‌ همیشه به من می گفت منصوره الان را نبین، 50 سال دیگر ما نیستیم و این نفت بالاخره تمام می شود. جهان دارد به سمت خشکسالی می رود و چند سال دیگر ما دچار بحران آب می شویم و همه‌ی اینها یک جایگزین می خواهد که جز کارهای علمی راه دیگری وجود ندارد و دیگر آن موقع ابر قدرت‌ها حتی می توانند ما را به خاطر یک لیوان آب تحت فشار قرار بدهند.
 
 
لیسانسشان که تمام شد برای فوق لیسانس آمدند شریف آزمونش را دادند و قبول شدند و هم‌زمان بورسیه شدند برای خارج کشور. من خودم خیلی اصرار داشتم که برویم خارج کشور بهشان می گفتم آنجا بهتر می توانید پیشرفت کنید. ولی ایشان قبول نمی کردند. می گفتند من تحقیق کردم اساتیدی که من می خواهم با آنها کار کنم کمتر از اساتید آنجا نیستند. چه دلیلی دارد که ما به آنجا برویم؟ خلاصه از شیراز آمدیم تهران.
 
آقای دکتر اهل کجا هستند؟ 
 
مادرشان تهرانی الاصل هستند و پدرشان اهل کن بودند. هر کس ازشان می پرسید اهل کجا هستید می گفتند انتهای همت! همیشه به شوخی به من می گفتند شما دهاتی ها آمدید تهران را گرفتید! من خودم اهل تویسرکان همدان هستم.
 
ایشان فکر می کنم دوره ی فوق لیسانسشان شاگرد اول شدند. دکترایشان هم همینطور. اولین فارغ التحصیل رشته‌ی فیزیک هم بودند ایشان.
 
بعد بهشان پیشنهاد شد که بروند و دانشگاه اراک تدریس کنند ولی قبول نکردند و گفتند که من می خواهم در دانشگاه های معتبر مشغول بشوم تا بتوانم کاری انجام بدهم و خودم هم رشد علمی داشته باشم. خودشان دوست نداشتند دانشگاه شریف تدریس کنند. می گفتند که من نمی توانم آنجا پیشرفت زیادی داشته باشم چون اساتید خودم آنجا هستند و من نسبت به آن ها خیلی باید خضوع و خشوع داشته باشم و شاید به خوبی نتوانم ایرادات کار را مطرح کنم.
 
اساتیدی که شب را در کلاس‌ها می‌خوابیدند
 
ابتدا رفتند دانشگاه تربیت معلم، بعد از مدتی یکی از دوستانشان دعوت کردند برای کار در دانشگاه تهران و ایشان هم پذیرفتند. البته برای طرحشان هم دو ترم رفتند دانشگاه اردبیل.
 
یکی از دوستانشان بعد از شهادت دکتر علیمحمدی برای من تعریف کردند که زمانی که دکتر علیمحمدی در دانشگاه تهران مشغول به کار شدند وضعیت فیزیک دانشگاه خیلی بد بود طوری که برای دروس تخصصی استاد از تبریز می آوردند و این اساتید شب را در کلاس های دانشگاه سپری می کردند تا صبح حرکت کنند به سمت تبریز. این ماجرا مربوط به سال 71-72 بود.
 
 
ایشان تا وارد دانشگاه شدند شروع کردند به جذب دکترهای جوان. معتقد بودند استاد ضعیف نباید وارد دانشگاه بشود و این را نوعی خیانت به دانشجویانی که به سختی وارد دانشگاه می شدند می دانستند. معتقد بودند که همه جا باید استانداردها رعایت بشود و خودشان هم یک استانداردهایی داشتند که در مقالاتشان، کلاس‌های درسشان و نمره دادن هایشان رعایت می‌کردند.
 
نگاه دکتر به مردم کوچه و بازار چطور بود؟
 
همسر من بسیار آدمی خاکی بود. یادم هست که ایشان بعد از تحصیلاتشان در مرکز تحقیقات فیزیک نظری مشغول شدند. آن مرکز یک باغبانی داشت به نام علی آقا. یک روز آقای دکتر برگشتند منزل من دیدم که تعداد خیلی زیادی گردو در ماشین ایشان پخش شده. ازشان پرسیدم که این گردو ها از کجا مده و چرا این طور پخش شده است؟ ایشان گفتند که موقع برگشتن از مرکز علی آقا گفته بودند که شیشه‌ی ماشین را بکشید پایین. من هم همین کار را کردم و علی آقا این گردوها را می ریزند داخل ماشین و می گویند که این گردوها مال شماست. شما برای ما خیلی با بقیه فرق می کنید. ایشان هم گفته بودند که نه من هم مثل بقیه هستم. علی آقا جواب داده بودند که آخر شما تنها دکتر اینجا هستید که به من سلام می‌کنید.
 
خیلی به بزرگترها احترام می گذاشتند و اگر هم می‌دیدند یکی از دکترها برخورد بدی دارد، برخورد می کردند. می گفتند که اطرافیانم همیشه به من می گویند که دوست و دشمنی تو برای ما روشن است. چون هر وقت ایرادی در کار ما می‌بینی بی‌رو‌دربایستی می‌گویی.
 
نگویید دکتر، من همان مسعودم
 
خیلی به مسائل طهارت اهمیت می دادند. یک دمپایی گذاشته بودند در دفترشان که موقع وضو گرفتن از دمپایی استفاده می کردند. تعریف می کردند یک روز یکی از همکارانم به من گفت می بینید آقای دکتر فلانی چه بد لباس می‌پوشند و شروع کردند به توصیف ایشان که من متوجه شدم ویژگی‌های من را می‌گویند و منظورشان من هستم! من هم البته به ایشان چیزی نگفتم. بله ایشان کار خودشان را می‌کردند و می‌گفتند که خوب این هم نظر ایشان است و بهشان احترام هم می‌گذاشتند.
 
 
برادرمن کانادا بودند. چون به هم دسترسی نداشتیم یادم هست که هرکس که می خواست سفر کند به خارج کشور ما  فیلمی ضبط می کردیم و خودمان صحبت می کردیم و فیلم را می دادیم به آن فرد تا به دست برادرم برساند. چند وقت پیش یکی از این فیلم ها را می‌دیدم که مربوط به حدود سال 87،‌88 بود. مادرم ایشان را آقای دکتر خطاب کردند که ایشان گفتند دکتر نه؛ دکتر مال محل کار هست. من همان مسعودم. خیلی خاکی بودند.
 
شما فکر می‌کنید چرا ایشان به عنوان اولین دانشمند شهید ایران هدف گیری شدند؟
 
من همه جا گفتم همسر من یک عاشق واقعی بود. بسیار برای امام و خون شهدا ارزش قائل بود. من خودم گاهی از بعضی اتفاق‌ها گله می‌کردم ایشان همیشه به من می‌گفتند که مواظب باش، برای این انقلاب خون ریخته شده، مبادا به بی‌راهه بروی. عاشق پیشرفت وطنش بود و از لحاظ علمی هم بسیار برجسته. خوب مسلما چنین آدمی خیلی کارها می‌تواند بکند.
 
ایشان برای ساخت شتاب‌دهنده که سفر کرده بودند به اردن (این شتاب دهنده ابتدا قرار بود در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی در ایران ساخته بشود که به دلایلی نشد). یکی از دانشمندان اسرائیلی با ایشان صحبت می‌کند و پیشنهادی به ایشان می دهد که شما و ما هرکدام یک قسمتی از ساخت شتاب‌دهنده را برعهده بگیرد و هزینه اش را هم متقبل بشود. چون که در خاورمیانه که قرار بود در پروژه سزامی شریک باشند این دستگاه بیشتر به درد ایران و اسرائیل می‌خورد تا بقیه. ایشان هم موافقت کرده بودند.
 
به ایران که برگشتند و این موضوع را تعریف کردند. من از ایشان پرسیدم حالا به نظر شما دولت این هزینه را پرداخت می‌کند؟ ایشان گفتند که باید بکند. من به هر زحمتی که شده این هزینه را می‌گیرم و بعد بهشان گفتم که اصلاً توانایی ساخت این قسمت از شتابدهنده را دارید؟ ایشان گفتند باید بتوانیم. ماباید ساختش را یاد بگیریم تا بتوانیم خودمان یکی از این شتاب‌دهنده‌ها را در ایران بسازیم.
 
 
می گفتندکه فرض کنید ده سال مردم ما پنیر نخورند.ما پنیر وارد نکنیم.چه اشکالی دارد؟ چه اتفاقی می افتد ما پنیر خوردن یادمان برود؟ ولی اگر مسئولین برای این طور کارهای علمی هزینه کنند 50 سال آینده‌ی فرزندان همین آدم‌هایی که الان به فکر پنیر و نان و چلو کباب خودشان هستند تامین می شوند.
 
پس به نظر شما از همین ماجرا ایشان شناسایی و هدف گیری شده بودند؟
 
نه. به قول مسولین دشمن یک پازل دارد. جاهای مختلف را تست می کند. ایشان زودتر از این‌ها شناسایی شده بود. 
 
در اولین لحظات بعد از حادثه به چه فکر می‌کردید؟ ذهنتان به سمت چه کسی معطوف شد؟
 
حقیقتاً آن ساعت من خیلی گنگ شده بودم. همسرم چند سال قبل از شهادتش به من شماره تماس یکی از دوستانش را داده بود و گفته بود که اگر برای من اتفاقی افتاد، حتی قبل از اینکه پلیس را مطلع کنی ایشان را در جریان بگذار. آن زمان من به قدری گنگ شده بودم که اصلاً متوجه موتور نشده بودم. بعدها که تصاویر را دیدم متوجه شدم که موتوری هم بوده. از روی شیشه ها راه می رفتیم و اصلاً متوجه نمی‌شدیم.
 
من ایشان را تا دم راهرو بدرقه می‌کردم. ایشان هم ماشینشان را از حیاط بردند بیرون. برگشتند داخل که ظرف غذایشان را از من بگیرند. در ماشین و در حیاط باز بود. غذایشان را گرفتند و رفتند از لای در هم یک نگاهی به من کردند و خداحافظی کردند. در حیاط را که بستند بمب منفجر شد. من آن لحظه فکر کردم لابد زلزله آمده. چون شیشه‌های پنجره هم روی سرم می‌ریخت. دخترم گریه کنان از اتاقش بیرون آمد و گفت چه اتفاقی افتاده؟
 
من همینطور چشمم به در خشک شده بود. در هم به خاطر موج شدید انفجار از جا کنده شده بود.که دیدم دود از ماشین بلند شد. فقط بهش گفتم: بابات... اصلاً فکر نمی کردم بمب باشد. سراسیمه دویدیم. دیدم لب ماشین نشسته. دو دستش روی رکاب ماشین بود و پیشانیش هم بین دو دستش در حالت سجده. از پشت کاملاً سالم بود. چند بار صدا کردمش: مسعود، مسعود جان.کشیدمش توی بغلم دیدم که لباسش کاملا پاره شده. سرش را گرفتم تو سینه ام تا به صورتش بزنم و به هوش بیاید دیدم که یک قسمتی از سرش کاملاً خالی شده. یعنی اصلاً هدف گیری روی مغزش بود. آنجا دیگر متوجه شدم که همه چیز تمام شده است.
 
گفتند چیزی نیست، خیالاتی شدید!
 
ایشان اصلاً محافظی نداشتند و منزل تحت حفاظت نبود در حالی که می دانستند ایشان از سال 83-84 تحت تعقیب بود. دوستانشان که می رفتند خارج کشور MI6انگلیس بعضی را می‌گرفتند بعضی ها را 24 ساعت بعضی ها را 48 ساعت فقط راجع به کارهای علمی ایشان تحقیق می کردند. دوستانشان هم می آمدند و اطلاع می دادند به آقای دکتر و ایشان هم به مسئولین می‌گفتند ولی همچنان ایشان بدون محافظ بود.
 
 
یکی از دوستانشان را که MI6 در ایتالیا گرفته بود، تهران که برگشتند ماجرا را برای آقای دکتر تعریف کردند و گفتند که فقط راجع به شما ازمن سوال می‌کردند و من هم همه چیز را انکار کردم و می‌گفتم که شما را نمی‌شناسم. آقای دکتر هم بهشان گفتند این دفعه اگر آمدند بگویید که من را می شناسید ولی خوب از کارهایی که دارم می کنم اطلاعی ندهید. چون به هر حال آن ها که از کارهای من مطلع هستند حتما از رابطه‌ی خانوادگی ما هم خبر دارند.
 
ما سال 87 هم مکه بودیم. یک روز که برای طواف رفته بودیم موقع بازگشت همسرم به من گفت برنگرد زیاد نگاه نکن. آن آقایی که فلان شکلی هست من را تعقیب می‌کند و از من هم دائم فیلم گرفته. بعد موبایلشان را دادند به من چون خیلی شماره تماس در آن بود که نباید دست کسی بیفتد. اگر من را بردند شما مواظب بچه‌ها باش. که بعد از ماجرا کمتر از هتل خارج می‌شدند. این اتفاق را هم برای مسولین تعریف کردند که مسولین گفتند نه شما خیالاتی شده‌اید!
 
شهریور سال 88 بود که آقایی تماس گرفتند منزل و گفتند که از دفتر آقای دکتر رهبر تماس می‌گیرند و آقای رهبر کار فوری با ایشان دارند. آقای دکتر شماره تماس جدیدشان را به ما داده‌اند ولی ما متاسفانه گم کردیم. اگر امکان دارد شماره جدیدشان را به ما بدهید. آن موقع آقای دکتر در هیئت ممیزی دانشگاه تهران مشغول بودند و شماره تماسشان هم چون لو رفته بود یک شماره‌ی جدید گرفته بودند. من هم شماره را بهشان دادم. عصر که همسرم برگشت، ازشان پرسیدم از دفتر دکتر رهبر با شما تماس گرفتند؟ چه کاری با شما داشتند؟ گفتند پس کار شمابود؟! پرسیدم چه کاری؟ چه اتفاقی افتاده؟ گفتند چیزی نیست منافقین بودند چند تا سوال هسته‌ای پرسیدند من هم جوابشان را ندادم و تلفن را قطع کردم. باز این مسئله را هم اطلاع دادند به مسولین.
 
ده روز قبل شهادتشان هم یک شب ایمیلشان را چک می کردند دیدند یک ایمیلی فرستاده‌اند. به من نشان دادند و گفتند اینها همه مدارک هسته‌ای ایران است. فرستاده‌اند و گفته‌اند که نظرت را راجع به اینها بگو. بعدها من دیدم در یک شبکه ماهواره‌ای با افتخار همان مدارک را منتشر کردند، مدارک خیانتشان را. ایشان هم این ایمیل را فرستادند برای دوستانشان.
 
فکر می‌کنید فضای سال 88 و ناامنی های ناشی از آن روی این ماجرا تاثیر داشت؟
 
نمی‌شود این‌طور گفت که به دلیل مسائل 88 مسئولین غافل شدند. آن کسی که آمده و موتور را خریداری کرده، موقعی که قرار بوده موتور را به نامش کنند،آن آقا می گوید که من یادم رفته شناسنامه‌ا م را بیاورم و 30 هزار تومان ناقابل به محضردار می‌دهد تا راضی بشود و بدون شناسنامه موتور به نامش بکند. آن فرد هم یک اسم جعلی گفته بود که رفتیم تحقیق کردیم دیدیم یک آقای دکتری بودند که اصلاً ربطی به این ماجراها نداشتند. به طرز خیلی مشکوکی آن فرد می‌گوید موتور را تا سر خیابان بیاورید، آنجا یک نفر موتور را از شما تحویل می‌گیرد. ببینید این همه اتفاقات مشکوک ولی هیچ کس اصلاً شک نمی کند. کاملاً به شکل سلولی عمل کردند. 
 
شما خودتان بمب گذار را دیدید؟
 
بله قبل از محاکمه رفتم زندان اوین. او که فقط گریه می‌کرد و می‌گفت حلال کنید. من هم گفتم شما مگر جایی هم برای حلال کردن گذاشته اید؟
 
 
به عنوان سئوال آخر چرا بعضی از اساتید ما علمشان نافع نیست و بعضی ها برعکس مثل این شهدای هسته‌ای این‌قدر برکت از کارشان جاری می‌شود؟
 
همسرم همیشه می گفتند شما هر کاری را برای خدا انجام بدهی هم احساس بهتری داری هم موفق‌تری. برای خدا سلام کن برای خدا به گل‌ها آب بده. در همه چیز خدا را در نظر داشت. به نظر من علت شهادتش هم همین خلوص نیتش بود. آدمی معمولی بود. مثل من مثل شما. نمازش هم حتی گاهی دیر می شد! من گاهی با اقوام کدورتی داشتم نمی آمدم جایی. ایشان می گفتند شما به خاطر آن آدم نیا، به خاطر خدا بیا. این جوری احساس بهتری خواهی داشت.
 
نماز را روی جانماز شهید می‌خوانیم. جانماز مخمل قدیمی سبز رنگی که شهید سالها رویش قامت بسته است و به سجود نشسته است روی سنگ گرد کوچکی که به جای مهر پیشانی بر آن می ساییده که پاکیزه بماند و صیقلی. دعا می‌کنیم برای همه‌تان که دعای همسر شهید در حقتان مستجاب شود. که روزی برسد که نام شما، نام کشورمان را پرآوازه کند. 
 
منبع: نشریه دانشجویی ریان

فتنه 88 از نظر استاد آقا تهرانی

گفتگوی خواندنی با حجت‌الاسلام آقاتهرانی:
آیت‌الله مکارم بعد از خطبه 29 خرداد چه گفت؟/ تمجید استاد آمریکایی از «آقا» با اینکه حتی نمی‌توانست اسم ایشان را درست تلفظ کند

رجانیوز: بسیاری از ما حجت الاسلام مرتضی آقاتهرانی را بیشتر و پیشتر به عنوان سخنران و استاد اخلاقی که دوره‌های آکادمیک را هم پشت سر گذاشته، می‌شناختیم که در دوره‌ای هم استاد اخلاق هیئت دولت بود؛ روحانی خوش بیانی که ورود به عالم سیاست و قرار گرفتن در کسوت کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی، از فعالیت‌های تبلیغی‌اش کم نکرد و همچنان یکی از روشنگران محافل مذهبی تهران در مناسبت‌های ویژه سال است.

با رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی در خصوص ویژگی‌های فتنه 88 و جایگاه نخبگان و مردم در این فتنه گفتگو کردیم. این مصاحبه که در نشریه شماره اول " قرارگاه" چاپ خواهد شد، در ادامه می‌آید:
 
 
در تحلیل کلی از فتنه 88 ریشه های شکل گیری این فتنه را در چه چیز هایی می دانید؟
 
نظر بنده بر خلاف نظر بسیاری از افراد که فتنه 88 را به طور مجزا مورد بررسی قرار می دهند و روی آن بحث می کنند، این است که این فتنه به هیچ وجه بی ارتباط با مسائل قبل از خود نبوده و باید گفت که این فتنه نیز مانند بسیاری از حوادث تاریخی یک جریان است و باید در بستر اتفاقات قبل و بعد از خود بررسی شود.
 
برخی به عنوان مثال ماجرای کربلا را یک حادثه می‌دانند. حادثه ای که فردی به نام یزید امام حسین (ع) را به شهادت رساند و بعد هم ماجرا تمام شد. این طور نیست. این جریان مطمئناً با مسائل پیش از خود از بعثت پیامبر (ص) گرفته، تا به قدرت رسیدن ایشان، هجرت ایشان به مدینه و پس از آن خانه نشینی و دوران خلافت امیرالمومنین (ع) مرتبط است. این جریان تاریخی را باید با هم دید. یعنی موجی است که از یک جا شروع می شود، ادامه  می یابد و به طور طبیعی در جاهایی نیز فراز و فرودهایی دارد.
 
قرآن هم در این باره می گوید: «وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذینَ مِن قَبلِهِم» ما پیشینان شما را هم به فتنه انداختیم. «وَ لَیَعلَمَنَّ الَّذینَ کَذَّبوُا وَ لَیَعلَمَنَّ الکاذِبین» تا روشن شود که چه کسی راست می گوید و چه کسی دروغ. از این آیه معلوم می شود که هدف از این فتنه ها، تشخیص راستی ادعاهای افراد است. در سوره عنکبوت داریم. «أحَسِبَ الناس اَن یَترَکُوا اَنّ یَقُولُوا امَنّا وَ هُم لا یَفتَنُون» یعنی مردم گمان نکنند که وقتی یک ادعایی کردند ما آن ها را رها می کنیم. می خواهیم ببینیم شما راست می گویید یا دروغ. یعنی وقتی می گوییم ما مومن هستیم باید ثابت کنیم. البته شکل این امتحان و ابتلا در زمان ها و مکان ها و برای اشخاص مختلف متفاوت است. یعنی قصه کربلا یک شکل خاصی دارد که باید در کتاب های تاریخ خوانده شود. امیرالمومنین (ع) هم چهار جنگ جانانه با دشمنان خود داشته است. آن ها را هم باید مطالعه کنیم و ببینیم چگونه بوده است.
 
 ولی در عین حال باید بدانیم که تمام این موارد یک جریان بیش نیست که در اشکال مختلف بروز کرده است. یعنی وقتی عمروعاص در مقابل امیرالمومنین (ع) است، به یک صورت است، وقتی معاویه است به یک صورت و وقتی نهروانیان هستند صورت دیگری دارد. شکل آن تفاوت می کند ولی در واقع بستر آن ها یکی بیشتر نیست.
 
پس در این صورت آیا می توان انتظار داشت که در آینده نیز فتنه های دیگری در راه باشد؟
 
بله، یک فتنه همواره بوده، هست و خواهد بود. نباید گمان کنیم که در آینده از این فتنه ها نخواهیم داشت. قطعاً داریم. زیرا از وعده های خداوند و جزو سنن الهی است که وقتی عده ای گفتند ما این انقلاب را قبول داریم. ما حزب اللهی هستیم، باید نشان دهند. خیلی از ما این ادعا را می کنیم. در کلام می گوییمولایت فقیه. باید در عمل هم نشان دهیم. می گوییم ولایت اهل بیت. باید نشان دهیم که کدام راست می گوییم. چقدر راست می گوییم؟ و چقدر حاضریم برای آن مایه بگذاریم و هزینه بدهیم.
 
می فرمایید "باید در عمل ادعای خود را اثبات کنیم"، این عمل باید چه ویژگی هایی داشته باشد تا راستی ادعای ما را اثبات کند؟
 
یک جا زمینه پیش می آید که در این راه جان بدهیم. ولی یک جا فقط باید شعار بدهیم. گاهی هم باید بیاییم وسط درگیری ها و زد و خوردها. گاهی هم به شکل اقتصادی، اجتماعی و نظامی بروز می کند. اما باید بدانیم که این ابتلائات وجود دارد و هر کسی امتحان می شود.
 
نکته بعد که باید به آن توجه کنیم این است که هر فتنه نسبت به فتنه بعد آسان تر است. چون نتیجه فتنه امتحان است.
 
البته برخی خود فتنه را امتحان می دانند. اما بنده فکر می کنم که برایند فتنه ها، امتحان های مختلفی است. چون فتنه به طلایی که در بوته امتحان قرار گرفته، اطلاق می شود. یعنی وقتی طلا و اضافات آن را آن قدر حرارت می‌دهند تا طلا به حالت مذاب درآید و طلا از غیر طلا جدا شود. به این طلای مذاب فتنه می گویند. ما البته در روایات تعابیری داریم که می گوید: «ما همه را در غربال می اندازیم و همه را به بلا و امتحان درگیر می کنیم»
 
این امتحان و آزمون الهی برای غربال کردن کسانی که به راستی وعده دادند، چه ویژگی هایی دارد؟
 
این امتحان هم مانند سایر امتحانات قواعدی دارد. اول اینکه امتحان اول از همه امتحانات ساده تر است و امتحان های بعدی سخت تر می شود.
 
دومین ویژگی این است که معمولاً کسانی که امتحان می دهند صورت مسائل و سئوالات را نمی دانند. قابل پیش بینی هم نیست. یعنی اگر سئوالات را بدانیم که امتحان نیست.
 
علاوه بر این امتحان افراد به اشکال مختلفی است. ابعاد امتحان هم همیشه یکسان نیست. گاهی امتحان شیمی است، گاهی ریاضی و گاهی فیزیک. اصلاً موضوعات و مولفه های امتحانات متعدد با هم فرق می کند. در این بین از آنجا که ابعاد وجودی انسان ابعاد متنوع و متعددی است، در این امتحانات هم هر دفعه ممکن است یک یا چند بعد انسان به چالش کشیده شود. یعنی امتحان گاهی درباره مال است، گاهی شهرت، گاهی مقام.
 
آیا مصادیقی از این ویژگی های امتحانات الهی در این فتنه ها سراغ دارید؟
 
بله، اگر دقت کنیم در سال 78 هم شبیه همین فتنه البته با تفاوت هایی پیش آمد. پس از فتنه 88 با حدود 30 نفر از نمایندگان خدمت مقام معظم رهبری (دامت برکاته) رسیدیم. حضرت آقا در آن جلسه به همین موضوع اشاره کردند. ایشان فرمودند که در سال 78 عین همین فتنه پیش آمد، اما آنجا با یک اشاره جلوی آن گرفته شد. ولی این امتحان بیشتر از قبلی طول کشید.
 
 ما در فتنه 88 حدود 9 ماه درگیر بودیم. پس هر چه در این امتحان جلوتر می رویم، امتحان سخت تر می شود. ریزش ها دقیق تر می شود. این جریان ها چیزی شبیه غربال است. یعنی ابتدای امر، تنها نخاله های خیلی بزرگ در غربالی که سوراخ های درشت دارد می ماند. ولی هر چه جلوتر می رویم غربال ریزتر و دقیق تر می شود و خلوص بیشتری را می طلبد.
 
این یعنی حرکت مستمر و گذر از فتنه های پی در پی مجاهده و مقاومت بیشتری را می طلبد. آدم باید بتواند خود را تثبیت کند که پای آن گفته و قولی که داده از قبیل اسلام و انقلاب متعهدانه بایستد و کوتاه نیاید.
 
در اینجا تفاوتی بین مردم و نخبگان سیاسی وجود ندارد. یعنی نخبگان هم به این گردونه وارد شدند. منتهی خیلی از آن ها قبول نشدند. صحبت های مقام معظم رهبری در آن برهه را ببینید. ایشان فرمودند که افراد شفاف و علنی بگویند، روشن حرف بزنند، موافقت و مخالفت ها معلوم باشد. ولی خیلی از همین آقایان یکی به نعل می زدند، یکی به میخ. شاید با خود تصور می کردند که ببینند چه می شود. برخی هم ممکن بود توجیهات دیگری داشتند. مثلاً می گفتند که می خواستیم طرفین را صلح بدهیم.
 
پس امتحان برای تک تک افراد وجود دارد. منتهی قطعاً سئوالات یکی نیست. چون درجات و رتبه ها فرق دارد و توقعات الهی از ما یکی نیست. یعنی کسی که هیچ ادعایی ندارد با کسی که عمری از این نظام منتفع شده است، هرگز یکی نیستند و توقع از آن ها هم یکی نیست.
 
یکی از مسائلی که در فتنه 88 نمود بیشتری داشت، این بود که مردم کمتر از نخبگان مصطلح سیاسی پیروی کردند، علت این مسئله را در چه چیز می دانید؟
 
چون آن جا نخبگان مصطلح سیاسی اشتباه کردند. مگر اشتباه کنندگان چه کسانی بودند. در راس فتنه همین کسانی بودند که مردم سال ها به آن ها اعتماد کرده بودند و دوره های مختلف این ها را با رای خود به مجلس و دولت آورده بودند. گاهی برخی از این ها چند دوره در مجلس بودند و حتی ریاست مجلس را بر عهده داشتند.
 
این افراد بارها خود را به امام (ره) و مقام ولایت منتسب کرده بودند، ولی الان مردم دیدند که این افراد حتی در الفبای ولایت پذیری لنگ می زنند. این جا اگر قرار باشد مردم یک طرف را ترجیح بدهند مطمئناً خود را از این ها جدا می کنند و به طرف ولی فقیه می آیند. همان طور که آمدند.
 
از آنجا که این فتنه ها را یک جریان عنوان کردید، عمق ریشه های این جریان چه قدر است که در این فتنه توانستند در یک مقطع هر چند کوتاه عده ای را به خیابان بیاورند؟ چگونه فتنه های قبل، ما را واکسینه نکرد؟ این ریشه ها سیاسی است، یا فرهنگی و فکری؟
 
پاسخ شما را به این صورت می دهم. وقتی در تاریخ دقت می کنیم، می بینیم که امت حضرت موسی(ع) بیشتر انسان هایی ظاهربین بودند که کمتر عمیق نگاه می کردند. به تعبیری می توان گفت که حس گرا بودند. هر چیزی را که می دیدند قبول می کردند، ولی چیزی را که از دیدن آن عاجز بودند قدرت تفکر درباره آن را نداشتند. نمی توانستند فکر کنند و به صورت استدلالی بپذیرند.
 
خداوند متعال پیامبری را برای این قوم می فرستد که عصای خود را به اژدها تبدیل کند. این قوم هم ایمان می آورند. ولی این نوع ایمان یک خطر دارد. چون اگر معجزه حضرت موسی (ع) ظاهری بود، گوساله سامری هم در ظاهر بانگی از خود در می آورد. همین افراد وقتی هم که از رود نیل گذشتند و از شر فرعون نجات پیدا کردند به قومی رسیدند که «یَعکُفُون الاصنامَ». در برابر بت ها معتکف بودند.
 
 این ها هم به موسی (ع) گفتند: «إجعَل لَنا الِهَه کَما لَهُم الِهَه» یعنی برای ما هم خدایی قرار ده مانند خدایی که این ها دارند. می بینید که چنین انسانی همیشه در مخاطره است. پس نوع استدلال خیلی اهمیت دارد. اینکه شما چرا از ولایت الهی پیروی می کنید.
 
در صورت امکان این بحث را بیشتر توضیح دهید؟ مصداق امروزی این مسئله چیست؟
 
بعضی از ما ممکن است به این دلیل که امام (ره) استاد و بزرگتر ما بوده و یا اینکه مسئولیت و پست هایی را به ما داده است، از ایشان اطاعت کنیم و به این خاطر ایشان را قبول داشته باشیم. چه زمانی معلوم می شود که این عمل ما خالص است یا نه؟ زمانی که یک آقایی بیاید که هم سن و سال و هم سابقه ما باشد و بگویند که ایشان ولی فقیه است. می گوییم "ما که هم سن هستیم". "سابقه سیاسی ما با هم یکی است بلکه سابقه من بیشتر است".
 
اما کسی که عمق را می بیند متوجه می شود که ولایت اینگونه نیست. ولایت به بزرگی و کوچکی و خویش و قومی نیست. اگر کسی به این منصب رسید، ولی به من مسئولیتی نداد، اگر اصلاً من را قبول نداشت، باز هم این فرد تفاوتی با امام (ره) ندارد. آیا ما از باب ولایت امام (ره) را دنبال می کردیم یا به دلیل دیگر؟ اگر از باب ولایت باشد که ایشان هم ولایت دارد.
 
همه علمایی که می گفتند امام (ره) ولی است می گویند که ایشان ولی است. حال آیا اطاعت از ولی واجب است یا نه؟
 
اما اگر این مسئله لحاظ نشد و موارد دیگری مورد توجه قرار گرفت، انسان به چالش می افتد. به نظر من در این امتحان ها، ولایت معنای واقعی خود را  بروز داد.  پس اگر استدلال یک عده برای قبول ولایت فقیه استدلال خاصی بود، نتوانستند کنار بیایند. فردی خودش ولایت فقیه درس می داد و چند جلد کتاب ولایت فقیه نوشته بود، اما تمام این ها مربوط به زمان امام (ره) بود. وقتی که امام از دنیا رفت، ایشان مشکل پیدا کرد.

افراد چگونه می توانند از انحراف خود در این زمان های حساس جلوگیری کنند؟
 
باید بدانیم که اگر امام امام است، فرقی بین امام هشتم و نهم (علیهما سلام) نیست. ممکن است امام هشتم (ع) سنشان از شما بیشتر باشد. به حَسَب ظاهر این درست است، اما اگر امام هشتم فرمودند که بعد من امام جواد (ع) امام است دیگر تفاوت ندارد که ایشان هفت سال دارد یا 9 سال یا 10 سال. ولایت فقیه هم اینگونه است.
 
مقام معظم رهبری در خصوص نهم دی فرمودند «مطمئن باشید که نهم دی ماه امسال در تاریخ ماند . . . در شرایط کنونی که شرایط غبارآلودگی فضاست این حرکت مردم اهمیت مضاعفی داشت» به نظر شما این اهمیت مضاعف از چه نظر است؟
 
معمولا در فتنه هوا غبارآلود است. مثل مه است. تشخیص برّا نیست، مگر اینکه بصیرت انسان زیاد باشد و "نافذالبصیره" باشد. مانند قمر بنی هاشم (ع) که امام سجاد (ع) در تعریف ایشان می فرماید: «عموی ما عبای نافذالبصیره بود» یعنی بصیرت او نافذ بود، مانند اینکه به عمق بحث فرو می رفت. حال فرض کنید به جای دو امان نامه، هزار امان نامه برای ایشان می آمد. عباسی که ما می شناسیم، با 10 هزار امان نامه هم آن طرف برو نیست. چون او ایمان قاطعی دارد و نمی توان او را از معرکه خارج کرد. برای این هر چه امتحان سخت تر شود، این افراد بیشتر جلا می یابند. هر چه آتش شعله بیشتری داشته باشد، این ها بیشتر خودنمایی می کنند. درباره خود اباعبدا... (ع) هم آمده است که: «هر چه به عصر عاشورا نزدیک تر می شدیم امام شاداب تر به نظر می آمد» چرا؟ چون ایشان یقین داشت که درست می رود و گام به گام مسئله برای او شفاف تر میشد.
 
اما برخی ولی فقیه را این طور  نمی بینند و می گویند حد و اختیارات ولی فقیه در حد قانون اساسی است، یعنی ولایت و حاکمیت او را به دلیل قانون اساسی می دانند. در حالی که قانون اساسی ارزشش به ولی فقیه است. قانون اساسی که از آسمان نیامده و چون ولی فقیه آن را امضا کرده اعتبار یافته است. ولی فقیه هم مشروعیتش به نظر ما نیست. البته ما تلاش می کنیم تا او را پیدا کنیم. ولی وقتی او پیدا شد دیگر مشروعیتش را باید خداوند بدهد که اصل ولایت از آن اوست. ولایتی که به پیامبر (ص) اعطاء کرده و سپس به امام معصوم (ع) و در دوران غیبت و در شرایطی که در روایات ذکر شده است، به ولی فقیه که این شرایط را دارد ولایت اعطاء می شود. پس مشروعیت مربوط به خداوند است نه به قانون اساسی و تظاهرات و آمدن و نیامدن ما.
 
کسانی بودند که گمان می کنند تابع ولایتند و مردم هم آن ها را ولایت مدار می دانند و کسی حدس نمی زد که این ها می شوند سران این فتنه. اصلاً خود من هم احتمال نمی دادم. اگر فرضاً یک سال پیش می گفتند که فتنه ای می آید و فلانی و فلانی سران آن هستند، من می گفتم که این خواب بی تعبیر است.
 
اما دیدیم که این افراد در مقابل نظام صف آرایی کردند و بسیاری از افراد دچار ابهام و شک و تردید شدند. این ابهام ها ادامه داشت تا زمانی که اتفاقات عاشورا رخ داد و قضایا مقداری به داستان محبت  اباعبدا... (ع) نزدیک شد. در این زمان هر کس که کوچکترین ابهامی داشت، ابهام او برطرف شد. یعنی اگر این افراد به اسلام و انقلاب تعهد داشتند نباید اجازه می دادند که کار به اینجا برسد. باید جلوی آن را می گرفتند. ولی گویا برای برخی هدف وسیله را توجیه می کند و این یکی از مشکلات سیاسیون است.
 
 
نیروی های فرهنگی و جوانان که به تعبیر مقام معظم رهبری در مقابله با فتنه نقشی اساسی داشتند، امروز چه وظیفه ای دارند؟
 
جوانان و نیروهای فرهنگی باید مانند زمان انقلاب، جنگ و بعد از آن باشند. زمان امام خمینی (ره) اگر اطاعت بی چون و چرای مردم از ولی فقیه نبود قطعا دشمن بر ما مسلط می شد. داستان جنگ هم که پیش آمد، علت اصلی پیروزی ما وجود ولی و اطاعت جوانان از شخص ایشان بود. در برهه های بعد هم عین همین است. این مسئله را می توان وجه مشترک همه اتفاقات دانست، البته با همان تفاوت های ظاهری که بیان شد.
 
به اعتقاد بسیاری از افراد شخص مقام معظم رهبری در به پایان رساندن جریان فتنه نقش محوری داشتند. به نظر شما این تاثیرگذاری چگونه ایجاد شده و ایشان چه ویژگی بارزی در مدیریت این مسائل دارند؟  
 
ما زمانی بحث ولایت فقیه را در کتاب ها می خواندیم و بحث علمی می کردیم، آیه و حدیث می خواندیم و استدلال می آوردیم. اما الان دیگر این طور نیست. یعنی پس از حضرت امام (ره)، مقام معظم رهبری خودشان را خوب نشان دادند. شما ببینید که چه قدر از آن طرف مرزها از ایشان تعریف و تمجید صورت می گیرد؟
 
من خودم در دانشگاه بینگهمتن آمریکا یک استاد راهنما داشتم که استاد عرفان بود. ایشان با اینکه حتی نمی توانست اسم مقام معظم رهبری را درست تلفظ کند، بارها از ایشان تعریف می کرد. می گفت: «ایشان خیلی باهوش است، مدیریتش را ببینید» البته نمونه هایی هم می آورد. به عنوان مثال آمریکا یک قانونی دارد که وقتی 25 سال از یک حادثه می گذرد اسناد آن را از حالت طبقه بندی خارج می کنند و آن را منتشرمی کنند. مقام معظم رهبری هم پس از انتشار اسناد کودتای 28 مرداد و مشخص شدن اینکه آمریکا در این کودتا دست داشته است، خطبه ای در نماز جمعه خواندند. ایشان فرمودند که آمریکا اگر طالب رابطه با ایران است برای اینکه صداقت خود را اثبات کند خسارت هایی که در آن کودتا به کشور ما وارد کرده است را بدهد. آن وقت این استاد ما می گفت: «ببینید این انسان حسابگر، مدیر و فهیم را. این ها در کشورهای غربی هر کار که می کنند آخر به تله او می افتند. مشخص است که او فردی مدیر و مدبر است و حساب شده حرف می زند»
 
نمونه دیگری هم دارم که مربوط است به آن جمعه طلایی که مقام معظم رهبری در ایام فتنه، خودشان نماز جمعه تهران را اقامه کردند. من پنجشنبه در قم خدمت آقایان مراجع بودم تا هم از محضرشان استفاده کنم و هم اگر اطلاعی از حوداث دارم به ایشان عرض کنم. بنا بود شنبه هم جلسه ای خدمت آیت ا... مکارم باشم. پس از آن خطبه به یادماندنی مقام معظم رهبری شنبه خدمت آقای مکارم رسیدم. همین که وارد شدم ایشان فرمودند: «ببینید ولایت فقیه را. فکر نمی کردم که ولایت فقیه بتواند این قدر کار کند. دیدید. همه چیز را تمام کردند.» و واقعاً همین طور بود.
 
کسی اگر آن زمان را به خاطر بیاورد، وضعیت به گونه ای بود مثل اینکه همه چیز دارد از هم می پاشد. اما ولی فقیه نشان داد که به معنای واقع کلمه ستون محکم نظام است. پس اگر کسی خواست کوچکترین ضربه ای به این موضع وارد کند، نباید شک کرد که می خواهد ضربه ای به اصل نظام بزند. بنابراین آن کسانی که در آن موقع در مقابل این جایگاه ایستادند، توبه کنند. آن هایی که سکوت کردند بین خود و خدایشان توبه کنند. شفاف باشند. مقام ولایت هم همین را می خواهند. مخصوصاً کسانی که مردم روی آن ها حساب می کنند و توقع خاصی از آن ها دارند. بنده به خاطر دارم که آن زمان قبل از مسئولین، قوه قضائیه و نیروی انتظامی بچه حزب اللهی ها وارد میدان شدند. مسئولین متاسفانه خیلی دیر آمدند. البته یک عده که نیامدند. این ها در تاریخ ثبت است. کسی که می خواهد انکار کند روزنامه های آن روزها را ببیند. شما داستان کربلا را هم ببینید. کسانی هستند که روز یازدهم آمدند. با نیامدنشان چه فرقی داشت. طرف دلش را خوش کند که ما آمدیم.
 
البته برخی خیال می کنند که سکوت در این مواقع بهتر است. در این صورت باید به تمام کسانی که برای یاری امیرالمومنین (ع) نیامدند «ماشاا...» گفت. یا کسانی که در زمان امام حسن سکوت کردند. مخصوصاً کسانی که نخبه اند، روی آن ها حساب می شود و تریبون در اختیار دارند.

http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=147016

خلبانی که آرامش قلب رهبر شد و سالک الی الله


15 دی ماه سال 1373 یکی از تلخ ترین روزها برای نیروی هوایی ارتش است. هواپیمای حامل جمعی از فرماندهان این نیرو که برای بازدید به پایگاه اصفهان رفته بودند، در هنگام بازگشت و در دقایق ابتدایی پرواز، دچار سانحه شده و پس از برخورد با زمین آتش می گیرد که به موجب آن، نیروی هوایی جمعی از بهترین فرماندهان خود را از دست داد.
در میان شهدای این سانحه، سرتیپ منصور ستاری فرمانده وقت نیروی هوایی، سرتیپ خلبان مصطفی اردستانی معاون عملیات و سرتیپ خلبان سید علیرضا یاسینی رئیس ستاد و معاون هماهنگ کننده نهاجا از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند. به همین دلیل سعی کردیم در ایام سالگرد شهادت این عزیزان در سه بخش مجزا، مروری داشته باشیم بر گوشه هایی از زندگی این سه فرمانده شهید.
در بخش اول، گوشه هایی از زندگی امیر سرتیپ منصور ستاری را بررسی کردیم و در بخش دوم آشنا خواهیم شد با نابغه نبردهای هوایی، خلبان شهید مصطفی اردستانی.

مصطفی اردستانی که بدون شک یکی از نوابغ هوانوردی در دنیاست، همشهری امیر سرتیپ شهید منصور ستاری فرمانده نیروی هوایی و بچه روستای قاسم آباد ورامین بود که در سال 1328 به دنیا آمد.
دوره پیشرفته خلبانی را مثل تمامی همدوره هایش در آمریکا گذراند و پس از سپری کردن 3 سال آموزش در این کشور، سال 1353 با اخذ گواهینامه خلبانی در هواپیماهای اف 5 به ایران بازگشت و با درجه ستوان دومی در رسته خلبانی اف 5 در پایگاه چهارم شکاری دزفول، مشغول به خدمت شد.

سال 1366 و پس از شهادت عباس بابایی، معاونت عملیات نیروی هوایی را برعهده گرفت و تا زمان شهادت در 15 دی ماه 1373 در این مسئولیت ماند.
بدون شک او با انجام دادن ۴۰۰ پرواز برون مرزی بر فراز خاک دشمن و ۱۷۲۴ ساعت پروازهای مختلف در خاک میهن اسلامی، یکی از قهرمانان جنگ به حساب می‌آید. بارها اتفاق می‌افتاد که در یک روز، هفت بار به خاک دشمن حمله می‌برد.

ادامه مطلب ...

محمدحسن ابوحمزه برگزیده دو دوره جشنواره داستان فتنه

من از دوشکا نترسیدم، حالا از روشنفکرها بترسم؟!/ هدیه جشنواره اول را نذر جشنواره دوم فتنه کردم

گروه فرهنگی: در سال 1343 و در جوار حضرت عبدالعظیم(ع) در شهرری متولد شده است. در بیست سالگی داستان نویسی را آغاز کرد و اولین بار داستانش طعم برگزیده شدن را در مسابقه مجله پیام انقلاب چشید و در همان مجله هم چاپ شد. اما بازنشستگی فرصت بیشتری را در اختیار محمدحسن ابوحمزه گذاشت تا بیشتر به داستان بپردازد. کلی از داستان‌های کوتاه او علاوه بر نشریات در چند مجموعه داستان منتشر شده است. «گرگها می‌آیند» و «شالگردن سفید» دو عنوان از این کتابهاست.


رتبه اول و چهارم جشنواره فیلمنامه نویسی انقلاب اسلامی، رتبه دوم جایزه ادبی داستان یوسف و برگزیده شدن در هر دو دوره داستان فتنه و بیداری از جمله افتخاراتی است که توانسته کسب کند که گفتگوی زیر به مناسبت همین آخری است. داستانهایی که ابوحمزه را در این دو جشنواره دارای مقام کردند در سه کتاب «عاشورای اغتشاش»، «دختران فیروزه‌ای» و «چت مقدس» منتشر شده اند.

وقتی او با رجانیوز به گفتگو نشست هنوز معلوم نبود که قرار است سومین دوره جشنواره داستان فتنه برگزار شود یا نه؛ و طبیعتا هنوز نمی دانستیم که ابوحمزه قرار است دبیر علمی سومین جشنواره باشد. اگر اینها را می‌دانستیم شاید کمی سوالات متفاوت‌تر می‌شد. اما به هر حال گفتگوی زیر که با محوریت حضور او و برگزیده شدنش در دو دوره قبلی جشنواره بوده، خواندنی از آب درآمده است.
 
 
 
فتنه،‌ 9دی و مسائلی از این دست چه ظرفیتهایی برای داستان پردازی دارند؟ 
 
 حماسه نهم دی نقطه مقابل فتنه است و دو موضوعی که می تواند پایه و اساس داستان باشد خیر و شر‏ وکشمکش و تعلیق میان این دو است. کسانی که جریان فتنه را شروع و هدایت کردند در حقیقت با تزویر چهره خود را پشت ماسک حق مخفی کرده و باعث ایجاد شک و تردید در عوام و حتی بعضی خواص گردیدند؛ رفتاری که به نوع شخصیت آنها ارتباط دارد. یکی از عناصر اصلی داستان شخصیت وشخصیت پردازی است. نفوذ درعمق شخصیت‌ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‎‎‎‏‏‏‏‏‏‏‏، ریشه یابی و تغییر زاویه دید فتنه گران همه دستمایه خوبی برای معرفی ذات اصلی فتنه و فتنه گران است که می‌تواند در قالب داستان بخوبی انجام گیرد.
 
تحول درگروهی که فریب ظاهر فتنه گران را خورده اند و پس از برملا شدن چهره واقعی از آن جریان رو برگردانده‌اند هم می تواند موضوع مناسبی برای نویسنده باشد. تعلیق و انتظار در لحظات سخت و نفس گیری که فتنه بخش بزرگی از کشور را فرا گرفته بود یکی دیگر از موضوعات قابل پرداخت است.
 
از سویی دیگر حماسه به معنای دلاوری و شجاعت است و به تعبیری آثار وصفی‌ای است که بازگوکننده رفتار پهلوانی و معرف افتخارات یک جامعه است. زبان شعر و داستان مناسبترین نوع پرداختن به افتخارات یک ملت است. شور و هیجان، یکپارچگی مردم و غرور ملی از موضوعاتی است که می توان به آن پرداخت. از این جهات می‌توان حتی بدنبال تاثیر حماسه نه دی بر مردم دنیا بود.
 
چگونه باید به این موضوعات نگاه شود که از افراط و تفریط، یعنی از شعار زدگی یا از آن طرف، از روشنفکر بازی در امان باشیم؟!
 
بهترین زاویه دید برای چنین موضوعاتی بی‌طرفانه نگاه کردن به آن است. دوری جستن از اغراق در بیان ابعاد قضایا آن را باورپذیر خواهد کرد. نکته آن است که در باب فتنه اصلا روشنفکرنویسی جایی ندارد تا روشنفکر بازی به وجود بیاید. تجربه نشان داده است که آنها به دنبال چه موضوعاتی هستند!
 
ماجرای نوشتن از فتنه و کتاب دختران فیروزه ای چگونه شکل گرفت؟
 
هنوز جریان فتنه از حرکت های تخریبی و هوچی گری خود دست برنداشته بود. برای مثال وقتی طرح شد هنرپیشه ای قصد بازی دریک فیلم با موضوع فتنه را دارد هجمه شدیدی ازسوی رسانه های هوادار فتنه که غالبا از خارج کشور هدایت می شد برعلیه هنرپیشه مذکور شکل گرفت. 
 
درهمان فضا در سایت ها و اخبار فتنه گران از برپایی جشنواره مردمی داستان فتنه توسط موسسه رسول آفتاب با مدیریت آقای رحیم مخدومی مطلع شدم. آقای مخدومی را از داستان کوتاه بسیار زیبایی که سالهای گذشته نوشته و در خصوص یکی از شهدای افغانه دفاع مقدس بود می شناختم؛ البته درحد خواندن اسم ایشان در کنار عنوان داستان. زیبایی داستان، نام ایشان را در ذهنم حک کرده بود. وقتی هیاهوی فتنه گران را دیدم فهمیدم بازخبری شده است.
 
این هیاهو و جنجال‌ها چه چیزی را در ذهن شما تداعی کرد؟
 
 مثل هیاهوی منافقین در تنگه چهارزبر بود! و یا هیاهوی بعثی ها در صبح روزی که رسیدیم  کنار جزیره شلحه درکربلای پنج. جزیزه شلحه چون نزدیک بصره بود صدام احساس خطر کرد و هیاهویی به راه انداخت که بیا و ببین.
 
من آن روزها دیدبان بودم. آن روز از روی جنازه های نظامیان عراق به بالای یک بام ساختمان رفتم برای دیدبانی. خیلی تلفات داده بودند. بچه ها بخشی از شلحه را گرفته بودند. اگر شلحه سقوط می کرد بصره رفته بود. اگر هم بصره را می گرفتیم دیگر خودتان حدس بزنید چه می شد. با هیاهوی فتنه گران باخودم گفتم حسن تو نمیری بازخبری شده!
 
برگردیم به ماجرای نوشتنتان برای جشنواره فتنه.
 
بله، رفتم آدرس سایت «مردان درد» را پیدا کردم، فراخوان جشنواره راخواندم  و شروع کردم. آن ایام صبح زود می رفتم سر کار و آخر شب برمی گشتم خانه و تازه می نشستم به نوشتن؛ بیست سی تا داستان نوشتم و فرستادم.
 
با خودم گفتم حسن اون ترکشی که توی ارتفاعات قلاویزان مهران خورد به دستت ساخته دست همین هایی هست که امروز پهنای باند برای فتنه گرا مهیا می کنند،  سایت های سبز و شبکه های ماهواره ای تاسیس می کنند، حواست باشه فریب نخوری.
 
 
سوژه‌ها را چطور پیدا می‌کردید؟
 
موضوعات را از مردم می پرسیدم، اتفاقاتی که دیده یا شنیده بودند. ازاینکه نویسندگان معتبر هم جلو نیایند اصلا ترس نداشتم، با یه حرف خودم را راضی می کردم. این که اول جنگ وقتی توی خرمشهر بچه های هم سن و سال بهنام محمدی بادست خالی و پاره آجر جلوی عراقی ایستاده و جلوی هیاهوی بعثی ها را گرفته بودند، خیلی از بزرگان ما توی تهران اصلا خبرنداشتند اون جا چه خبره. الحمدالله جشنواره مردمی داستان فتنه با اقتدار برگزارشد. از روز اول هم هدیه جشنواره را نذر جشنواره دوم فتنه کردم.                  
 
از اینکه با نوشتن درباره فتنه، به نویسنده حکومتی متهم شوید و محافل و جریانهای روشنفکری به شما کم اهمیتی کنند یا به شما بتازند و یا حتی اینکه بعدا در ادامه فعالیت هنری با شما مقابله کنند، نمی ترسیدید؟
 
خدا رحمت کند حضرت امام را که نزدیک به این مضمون می فرموند هر وقت دشمن از شما تعریف کرد بترسید. حالا بر عکس هم هست، هروقت دشمن به ما ایراد گرفت پس باید امیدوار باشیم. رودروایسی رو بزاریم کنار، ازحرف که نباید ترسید. جایی خواندم مقام معظم رهبری فرموده بودند به این مضمون که جمهوری اسلامی حکومتی مردمی است و  فرقی بین مردم و حکومت نیست. درست است؟ پس این اولین مطلب.
 
اما نکته بعد اینکه آیا جریان های روشنفکری تاحالا یک قدم برای این کشور برداشتند؟ جز این که حرف دیگران را تحویل ما دادند؟ یک شب برای پاسداری از این کشور و در گرمای خرداد ماه رقابیه، بالای ارتفاع خوابیدند تا پشه ها پوستشان را بکنند؟ نه؛ فقط ژست های عجیب قریب ادبی گرفتند تا بقیه مرعوب شوند. پس حقی ندارند راجع به ما و کشوری که هیچ کاری برایش نکردند اظهارنظر کنند. من رفتم برای کشور خودم و کشور آنها هرکاری از دستم بر می آمد انجام دادم، جوانی‌ام را گذاشتم، حالا برگشتم قلم دست گرفتم و می فهم چی بنویسم، چطور بنویسم و برای کی بنویسم؟!
 
پس چرا باید خودم را به آنها گره بزنم یا از حرفشان بترسم؟ من از تیر دوشکا نترسیدم، خودم را رساندم کنار سنگر دوشکا و نارنجک انداختم داخلش، حالا از نقد و حرف بترسم؟ کی می تونه به من ایراد بگیره؟ کسی که به دهن دیگران چشم دوخته؟ به دهان همان های که گاز خردل به دشمن ما هدیه می دادند؟
 
اگراین جریان ها به من نتازند باید در کارم بازنگری کنم. اهمیتی که این ها می‌خواهند به من بدهند می خواهم صد سال سیاه نباشد.
 
اهمیت اینه که در مترو کنار مردم بایستی و در فشار جمعیت له شی، با آنها گپ بزنی و بیایی حرفشان را بنویسی. مردم برای من مهم هستن و بس چون در راهپیمای های اول انقلاب مردم کنارم بودند، در فکه با مردم بودم، زیر بمباران هواپیما های فرانسوی، پای صندوق رای زمان جنگ با مردم بودم، روز نهم دی هم همینطور.
 
اگر خاطره ای از واکنش ها به داستان ها یا کتاب دختران فیروزه ای دارید بفرمایید.
 
بهترین واکنش تقدیر مادر گرامی شهید احمدی روشن بودکه افتخار کردم رفتم بالای سن و از دست ایشان لوح گرفتم و کتاب هم مورد تقدیر ایشان قرار گرفت. جالبه که ایشان فامیلی من هم یادشان رفته بود و آخر کار مجری را وادار کرد از توی لیست فامیلی من را بخواند تا ایشان حرفی را که می خواستند بزنند. 
 
نقش سازمانهای فرهنگی یا انتشاراتی ها در تولید محصولاتی با موضع فتنه و مسائلی از این دست چه حد است؟
 
نقش اول متعلق به نویسندگان است که باید آثار متناسب با موضوع خلق کنند و بعد آنها. بیشتر سازمان های فرهنگی ما به دنبال شعارهای قشنگ و تبلیغات هستند تا پرداختن به اصل موضوع. باید کمی ازتجارت فاصله بگیرند به فرهنگ نزدیک شوند و دغدغه بیشتری نسبت به موضوعات فرهنگی داشته باشند از جمله موضوع فتنه.   
 
 
چقدرنویسندگان درکمبود این آثارمقصرند و چقدر این موسسات؟
 
قدم اول را باید نویسندگان بردارند. درآثارمربوط به فتنه جوانها شجاعت بیشتری داشتند و دارند. تمام قد آمدند، چه شعر و یا داستان. تا نویسنده تولید نکند موسسات نمی توانند حرکتی نمایند. ما درجریان فتنه برخی نویسندگان را دیدیم که خود نتوانستد تشخیص درستی ازجریان فتنه داشته باشند، اینها همان که خودشان را پیدا کنند کافی بود!
گروهی دیگر با بی طرفی به موضوع نگاه می کردند تا د رپایان جریان فتنه موضع خود را مشخص کنند. اما خیلی ها هم وارد معرکه شدند و خوب عمل کردند. قلم بسیاری از نویسندگان در خلق حماسه نهم دی بسیار موثر بود.
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=146528