صفا

بسم الله الرٌحمن الرٌحیم --------باصفا باش پادشاهی کن ...

صفا

بسم الله الرٌحمن الرٌحیم --------باصفا باش پادشاهی کن ...

علم نافع


روایتی متفاوت از شهید مسعود علیمحمدی در گفتگو با همسر شهید/
از دفتر رئیس دانشگاه شماره تلفنش را خواستند؛ شماره را که دادیم مشخص شد منافقین بودند! / ماجرای سوال‏های مامور MI6 درباره شهید علی‎محمدی

صبح یک روز دل انگیز در اسفند ماه 90 میهمان منزل شهید علیمحمدی شدیم. اولین شهید راه علم در دوران ما. در دوران ما که تمام دانسته هایمان از مردانی که رفتند، خیالی بیش نبود. بهار نزدیک است و درختان بی‌جان کم کم برای نمایش شکوفه‌ها آماده می‌شوند. وارد خانه که می‌شویم حسی صمیمانه وجودمان را پر می‌کند. خانم کرمی ما را به اتاقی دعوت می‌کنند که "اتاق همسرشان" بوده‌است. جایی که شهید علیمحمدی چه گره‌هایی را وا کرده است. 

به گزارش رجانیوز،اتاقی رو به حیاط با پنجره‌هایی سرتاسری رو به قبله، رو به جنوب و یک میز کار رو به پنجره. نظم کاغذها و کتاب‌ها و حتی صندلی دکتر به همان شکل است. همه چیز مهیاست که دکتر دوباره از دانشگاه برگردد و دوباره مجاهدت آغاز کند. همسر شهید پذیرایی می‌کنند و صحبت‌هایمان آغاز می‌شود. مادری مهربان روبرویمان نشسته است و قصه‌ی زندگی پدری را برایمان روایت می‌کند: 

 
در ابتدا لطفا از آشنایی و شروع زندگی خود با شهید علیمحمدی بگویید.
 
من و همسرم سال 61 ازدواج کردیم که بانی این ازدواج برادرم بود.برادر و همسرم در ستاد انقلاب فرهنگی کارمی‌کردند.همسرم در گروه فیزیک بودند و برادرم در گروه شیمی.به طرقی با هم آشنا شده بودند و ایشان فهمیده بودند که برادرم خواهری دارند و بالاخره آمدند خواستگاری.یادم هست اولین جلسه‌ی خواستگاری را که آمدند ایشان رفته بودند جبهه و مادر و زن‌دایی و خواهرشان آمدند و عکسشان را آورده بودند و گفتند که شما می پسندید یا نه. که ما هم پسندیدم و برادرم هم خیلی از خصوصیات اخلاقی ایشان را می پسندیدند.آن موقع هم من تازه دیپلمم را گرفته بودم و حدود یک هفته بود که نتیجه ی امتحاناتم را گرفته بودم و خیلی هم خواستگار داشتم. من هم تردید داشتم که بالاخره چه کار کنم برادرم به من توصیه کردند که همسرم مسعود را انتخاب کنم که خیلی صفات اخلاقی خوبی دارند و بسیار هم علاقه مند به ادامه تحصیل و علم هستند.
 
من یادم هست که برعکس الان که جوان ها خیلی مادی فکر می‌کنند من اصلا مادی فکر نمی کردم و دوست داشتم همسرم آدمی روشنفکر و تحصیل کرده باشد. خوب طرز تفکر یک آدم تحصیل کرده خیلی متفاوت است با آدمی که همینطوری در یک شغلی مشغول هست و به دنبال پول درآوردن است. آن زمان هم کمتر کسی وارد دانشگاه می‌شد. برعکس الان که از هر طیفی دوست دارند که وارد دانشگاه بشوند.
 
الان بیشتر به اجبار خانواده‌ها بچه ها وارد دانشگاه می شوند ولی آن زمان هرکسی که واقعا مایل بود دانشجو می شد به همین خاطر دانشجوها خیلی درسخوان‌تر بودند. همسر من هم از دانش آموزان برجسته‌ی زمان خودش بود.برای همین دانشگاه شیراز قبول شده بودند. آن زمان دانشگاه شیراز دانشگاه بسیار معتبری بود.حتی بهتر از شریف! اساتید خیلی خوبی داشت و هرکس که وارد دانشگاه شیراز می شد نباید در دوران دانش آموزی حتی یک درس را هم تجدید می شد. همسر من هم این ویژگی را داشت و آنجا قبول شد. خودشان می گفتند دومین انتخابم بود.
 
 
در دانشگاه شیراز هم دروس کاملاً به زبان انگلیسی تدریس می شد و هردانشجویی باید 6 ماه دوره‌ی زبان انگلیسی می گذراند. ایشان می گفتند ترم اول برایم خیلی سخت بود. ولی خوب چون آدم خیلی باهوش و کوشایی بودند - خیلی کوشا بودند- موفق شدند. که البته ادامه‌ی تحصیلشان مقارن شد با انقلاب فرهنگی و ایشان در ستاد انقلاب فرهنگی مشغول به کار شدند. 22 مهر 61 ازدواج کردیم و فروردین 62 دانشگاه ها باز شدند.
 
می‌گفت 50 سال دیگر را ببین
 
یک دوره ای هم رفتند جبهه که همان زمانی بود که آمدند به خواستگاری من. آنجا هم یک بیماری سختی گرفتند؛ ناراحتی معده داشتند و بدنشان خیلی حساس بود. من همیشه بهشان می گفتم که شما چون یکی یه دونه بودید لوس بارتان آوردند! به همین دلیل ایشان برگشتند از جبهه و بعد از این ماجرا هم دیگر پدرشان اجازه نداده بودند که ایشان برگردند جبهه. البته ایشان معتقد بودند همه‌جا سنگر است. حتی آن مغازه هم برای کاسب سنگر است. مخصوصاًآن زمان که زمان جنگ بود که همه چیز سهمیه بندی بود و خیلی ها به اصطلاح زرنگ بازی در می آوردند و اجناس را احتکار می کردند و الان هم می‌کنند، آن کاسب اگر کارش را درست انجام بدهد مغازه برایش سنگر است.
 
ایشان خیلی آینده نگر بود.‌‌ همیشه به من می گفت منصوره الان را نبین، 50 سال دیگر ما نیستیم و این نفت بالاخره تمام می شود. جهان دارد به سمت خشکسالی می رود و چند سال دیگر ما دچار بحران آب می شویم و همه‌ی اینها یک جایگزین می خواهد که جز کارهای علمی راه دیگری وجود ندارد و دیگر آن موقع ابر قدرت‌ها حتی می توانند ما را به خاطر یک لیوان آب تحت فشار قرار بدهند.
 
 
لیسانسشان که تمام شد برای فوق لیسانس آمدند شریف آزمونش را دادند و قبول شدند و هم‌زمان بورسیه شدند برای خارج کشور. من خودم خیلی اصرار داشتم که برویم خارج کشور بهشان می گفتم آنجا بهتر می توانید پیشرفت کنید. ولی ایشان قبول نمی کردند. می گفتند من تحقیق کردم اساتیدی که من می خواهم با آنها کار کنم کمتر از اساتید آنجا نیستند. چه دلیلی دارد که ما به آنجا برویم؟ خلاصه از شیراز آمدیم تهران.
 
آقای دکتر اهل کجا هستند؟ 
 
مادرشان تهرانی الاصل هستند و پدرشان اهل کن بودند. هر کس ازشان می پرسید اهل کجا هستید می گفتند انتهای همت! همیشه به شوخی به من می گفتند شما دهاتی ها آمدید تهران را گرفتید! من خودم اهل تویسرکان همدان هستم.
 
ایشان فکر می کنم دوره ی فوق لیسانسشان شاگرد اول شدند. دکترایشان هم همینطور. اولین فارغ التحصیل رشته‌ی فیزیک هم بودند ایشان.
 
بعد بهشان پیشنهاد شد که بروند و دانشگاه اراک تدریس کنند ولی قبول نکردند و گفتند که من می خواهم در دانشگاه های معتبر مشغول بشوم تا بتوانم کاری انجام بدهم و خودم هم رشد علمی داشته باشم. خودشان دوست نداشتند دانشگاه شریف تدریس کنند. می گفتند که من نمی توانم آنجا پیشرفت زیادی داشته باشم چون اساتید خودم آنجا هستند و من نسبت به آن ها خیلی باید خضوع و خشوع داشته باشم و شاید به خوبی نتوانم ایرادات کار را مطرح کنم.
 
اساتیدی که شب را در کلاس‌ها می‌خوابیدند
 
ابتدا رفتند دانشگاه تربیت معلم، بعد از مدتی یکی از دوستانشان دعوت کردند برای کار در دانشگاه تهران و ایشان هم پذیرفتند. البته برای طرحشان هم دو ترم رفتند دانشگاه اردبیل.
 
یکی از دوستانشان بعد از شهادت دکتر علیمحمدی برای من تعریف کردند که زمانی که دکتر علیمحمدی در دانشگاه تهران مشغول به کار شدند وضعیت فیزیک دانشگاه خیلی بد بود طوری که برای دروس تخصصی استاد از تبریز می آوردند و این اساتید شب را در کلاس های دانشگاه سپری می کردند تا صبح حرکت کنند به سمت تبریز. این ماجرا مربوط به سال 71-72 بود.
 
 
ایشان تا وارد دانشگاه شدند شروع کردند به جذب دکترهای جوان. معتقد بودند استاد ضعیف نباید وارد دانشگاه بشود و این را نوعی خیانت به دانشجویانی که به سختی وارد دانشگاه می شدند می دانستند. معتقد بودند که همه جا باید استانداردها رعایت بشود و خودشان هم یک استانداردهایی داشتند که در مقالاتشان، کلاس‌های درسشان و نمره دادن هایشان رعایت می‌کردند.
 
نگاه دکتر به مردم کوچه و بازار چطور بود؟
 
همسر من بسیار آدمی خاکی بود. یادم هست که ایشان بعد از تحصیلاتشان در مرکز تحقیقات فیزیک نظری مشغول شدند. آن مرکز یک باغبانی داشت به نام علی آقا. یک روز آقای دکتر برگشتند منزل من دیدم که تعداد خیلی زیادی گردو در ماشین ایشان پخش شده. ازشان پرسیدم که این گردو ها از کجا مده و چرا این طور پخش شده است؟ ایشان گفتند که موقع برگشتن از مرکز علی آقا گفته بودند که شیشه‌ی ماشین را بکشید پایین. من هم همین کار را کردم و علی آقا این گردوها را می ریزند داخل ماشین و می گویند که این گردوها مال شماست. شما برای ما خیلی با بقیه فرق می کنید. ایشان هم گفته بودند که نه من هم مثل بقیه هستم. علی آقا جواب داده بودند که آخر شما تنها دکتر اینجا هستید که به من سلام می‌کنید.
 
خیلی به بزرگترها احترام می گذاشتند و اگر هم می‌دیدند یکی از دکترها برخورد بدی دارد، برخورد می کردند. می گفتند که اطرافیانم همیشه به من می گویند که دوست و دشمنی تو برای ما روشن است. چون هر وقت ایرادی در کار ما می‌بینی بی‌رو‌دربایستی می‌گویی.
 
نگویید دکتر، من همان مسعودم
 
خیلی به مسائل طهارت اهمیت می دادند. یک دمپایی گذاشته بودند در دفترشان که موقع وضو گرفتن از دمپایی استفاده می کردند. تعریف می کردند یک روز یکی از همکارانم به من گفت می بینید آقای دکتر فلانی چه بد لباس می‌پوشند و شروع کردند به توصیف ایشان که من متوجه شدم ویژگی‌های من را می‌گویند و منظورشان من هستم! من هم البته به ایشان چیزی نگفتم. بله ایشان کار خودشان را می‌کردند و می‌گفتند که خوب این هم نظر ایشان است و بهشان احترام هم می‌گذاشتند.
 
 
برادرمن کانادا بودند. چون به هم دسترسی نداشتیم یادم هست که هرکس که می خواست سفر کند به خارج کشور ما  فیلمی ضبط می کردیم و خودمان صحبت می کردیم و فیلم را می دادیم به آن فرد تا به دست برادرم برساند. چند وقت پیش یکی از این فیلم ها را می‌دیدم که مربوط به حدود سال 87،‌88 بود. مادرم ایشان را آقای دکتر خطاب کردند که ایشان گفتند دکتر نه؛ دکتر مال محل کار هست. من همان مسعودم. خیلی خاکی بودند.
 
شما فکر می‌کنید چرا ایشان به عنوان اولین دانشمند شهید ایران هدف گیری شدند؟
 
من همه جا گفتم همسر من یک عاشق واقعی بود. بسیار برای امام و خون شهدا ارزش قائل بود. من خودم گاهی از بعضی اتفاق‌ها گله می‌کردم ایشان همیشه به من می‌گفتند که مواظب باش، برای این انقلاب خون ریخته شده، مبادا به بی‌راهه بروی. عاشق پیشرفت وطنش بود و از لحاظ علمی هم بسیار برجسته. خوب مسلما چنین آدمی خیلی کارها می‌تواند بکند.
 
ایشان برای ساخت شتاب‌دهنده که سفر کرده بودند به اردن (این شتاب دهنده ابتدا قرار بود در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی در ایران ساخته بشود که به دلایلی نشد). یکی از دانشمندان اسرائیلی با ایشان صحبت می‌کند و پیشنهادی به ایشان می دهد که شما و ما هرکدام یک قسمتی از ساخت شتاب‌دهنده را برعهده بگیرد و هزینه اش را هم متقبل بشود. چون که در خاورمیانه که قرار بود در پروژه سزامی شریک باشند این دستگاه بیشتر به درد ایران و اسرائیل می‌خورد تا بقیه. ایشان هم موافقت کرده بودند.
 
به ایران که برگشتند و این موضوع را تعریف کردند. من از ایشان پرسیدم حالا به نظر شما دولت این هزینه را پرداخت می‌کند؟ ایشان گفتند که باید بکند. من به هر زحمتی که شده این هزینه را می‌گیرم و بعد بهشان گفتم که اصلاً توانایی ساخت این قسمت از شتابدهنده را دارید؟ ایشان گفتند باید بتوانیم. ماباید ساختش را یاد بگیریم تا بتوانیم خودمان یکی از این شتاب‌دهنده‌ها را در ایران بسازیم.
 
 
می گفتندکه فرض کنید ده سال مردم ما پنیر نخورند.ما پنیر وارد نکنیم.چه اشکالی دارد؟ چه اتفاقی می افتد ما پنیر خوردن یادمان برود؟ ولی اگر مسئولین برای این طور کارهای علمی هزینه کنند 50 سال آینده‌ی فرزندان همین آدم‌هایی که الان به فکر پنیر و نان و چلو کباب خودشان هستند تامین می شوند.
 
پس به نظر شما از همین ماجرا ایشان شناسایی و هدف گیری شده بودند؟
 
نه. به قول مسولین دشمن یک پازل دارد. جاهای مختلف را تست می کند. ایشان زودتر از این‌ها شناسایی شده بود. 
 
در اولین لحظات بعد از حادثه به چه فکر می‌کردید؟ ذهنتان به سمت چه کسی معطوف شد؟
 
حقیقتاً آن ساعت من خیلی گنگ شده بودم. همسرم چند سال قبل از شهادتش به من شماره تماس یکی از دوستانش را داده بود و گفته بود که اگر برای من اتفاقی افتاد، حتی قبل از اینکه پلیس را مطلع کنی ایشان را در جریان بگذار. آن زمان من به قدری گنگ شده بودم که اصلاً متوجه موتور نشده بودم. بعدها که تصاویر را دیدم متوجه شدم که موتوری هم بوده. از روی شیشه ها راه می رفتیم و اصلاً متوجه نمی‌شدیم.
 
من ایشان را تا دم راهرو بدرقه می‌کردم. ایشان هم ماشینشان را از حیاط بردند بیرون. برگشتند داخل که ظرف غذایشان را از من بگیرند. در ماشین و در حیاط باز بود. غذایشان را گرفتند و رفتند از لای در هم یک نگاهی به من کردند و خداحافظی کردند. در حیاط را که بستند بمب منفجر شد. من آن لحظه فکر کردم لابد زلزله آمده. چون شیشه‌های پنجره هم روی سرم می‌ریخت. دخترم گریه کنان از اتاقش بیرون آمد و گفت چه اتفاقی افتاده؟
 
من همینطور چشمم به در خشک شده بود. در هم به خاطر موج شدید انفجار از جا کنده شده بود.که دیدم دود از ماشین بلند شد. فقط بهش گفتم: بابات... اصلاً فکر نمی کردم بمب باشد. سراسیمه دویدیم. دیدم لب ماشین نشسته. دو دستش روی رکاب ماشین بود و پیشانیش هم بین دو دستش در حالت سجده. از پشت کاملاً سالم بود. چند بار صدا کردمش: مسعود، مسعود جان.کشیدمش توی بغلم دیدم که لباسش کاملا پاره شده. سرش را گرفتم تو سینه ام تا به صورتش بزنم و به هوش بیاید دیدم که یک قسمتی از سرش کاملاً خالی شده. یعنی اصلاً هدف گیری روی مغزش بود. آنجا دیگر متوجه شدم که همه چیز تمام شده است.
 
گفتند چیزی نیست، خیالاتی شدید!
 
ایشان اصلاً محافظی نداشتند و منزل تحت حفاظت نبود در حالی که می دانستند ایشان از سال 83-84 تحت تعقیب بود. دوستانشان که می رفتند خارج کشور MI6انگلیس بعضی را می‌گرفتند بعضی ها را 24 ساعت بعضی ها را 48 ساعت فقط راجع به کارهای علمی ایشان تحقیق می کردند. دوستانشان هم می آمدند و اطلاع می دادند به آقای دکتر و ایشان هم به مسئولین می‌گفتند ولی همچنان ایشان بدون محافظ بود.
 
 
یکی از دوستانشان را که MI6 در ایتالیا گرفته بود، تهران که برگشتند ماجرا را برای آقای دکتر تعریف کردند و گفتند که فقط راجع به شما ازمن سوال می‌کردند و من هم همه چیز را انکار کردم و می‌گفتم که شما را نمی‌شناسم. آقای دکتر هم بهشان گفتند این دفعه اگر آمدند بگویید که من را می شناسید ولی خوب از کارهایی که دارم می کنم اطلاعی ندهید. چون به هر حال آن ها که از کارهای من مطلع هستند حتما از رابطه‌ی خانوادگی ما هم خبر دارند.
 
ما سال 87 هم مکه بودیم. یک روز که برای طواف رفته بودیم موقع بازگشت همسرم به من گفت برنگرد زیاد نگاه نکن. آن آقایی که فلان شکلی هست من را تعقیب می‌کند و از من هم دائم فیلم گرفته. بعد موبایلشان را دادند به من چون خیلی شماره تماس در آن بود که نباید دست کسی بیفتد. اگر من را بردند شما مواظب بچه‌ها باش. که بعد از ماجرا کمتر از هتل خارج می‌شدند. این اتفاق را هم برای مسولین تعریف کردند که مسولین گفتند نه شما خیالاتی شده‌اید!
 
شهریور سال 88 بود که آقایی تماس گرفتند منزل و گفتند که از دفتر آقای دکتر رهبر تماس می‌گیرند و آقای رهبر کار فوری با ایشان دارند. آقای دکتر شماره تماس جدیدشان را به ما داده‌اند ولی ما متاسفانه گم کردیم. اگر امکان دارد شماره جدیدشان را به ما بدهید. آن موقع آقای دکتر در هیئت ممیزی دانشگاه تهران مشغول بودند و شماره تماسشان هم چون لو رفته بود یک شماره‌ی جدید گرفته بودند. من هم شماره را بهشان دادم. عصر که همسرم برگشت، ازشان پرسیدم از دفتر دکتر رهبر با شما تماس گرفتند؟ چه کاری با شما داشتند؟ گفتند پس کار شمابود؟! پرسیدم چه کاری؟ چه اتفاقی افتاده؟ گفتند چیزی نیست منافقین بودند چند تا سوال هسته‌ای پرسیدند من هم جوابشان را ندادم و تلفن را قطع کردم. باز این مسئله را هم اطلاع دادند به مسولین.
 
ده روز قبل شهادتشان هم یک شب ایمیلشان را چک می کردند دیدند یک ایمیلی فرستاده‌اند. به من نشان دادند و گفتند اینها همه مدارک هسته‌ای ایران است. فرستاده‌اند و گفته‌اند که نظرت را راجع به اینها بگو. بعدها من دیدم در یک شبکه ماهواره‌ای با افتخار همان مدارک را منتشر کردند، مدارک خیانتشان را. ایشان هم این ایمیل را فرستادند برای دوستانشان.
 
فکر می‌کنید فضای سال 88 و ناامنی های ناشی از آن روی این ماجرا تاثیر داشت؟
 
نمی‌شود این‌طور گفت که به دلیل مسائل 88 مسئولین غافل شدند. آن کسی که آمده و موتور را خریداری کرده، موقعی که قرار بوده موتور را به نامش کنند،آن آقا می گوید که من یادم رفته شناسنامه‌ا م را بیاورم و 30 هزار تومان ناقابل به محضردار می‌دهد تا راضی بشود و بدون شناسنامه موتور به نامش بکند. آن فرد هم یک اسم جعلی گفته بود که رفتیم تحقیق کردیم دیدیم یک آقای دکتری بودند که اصلاً ربطی به این ماجراها نداشتند. به طرز خیلی مشکوکی آن فرد می‌گوید موتور را تا سر خیابان بیاورید، آنجا یک نفر موتور را از شما تحویل می‌گیرد. ببینید این همه اتفاقات مشکوک ولی هیچ کس اصلاً شک نمی کند. کاملاً به شکل سلولی عمل کردند. 
 
شما خودتان بمب گذار را دیدید؟
 
بله قبل از محاکمه رفتم زندان اوین. او که فقط گریه می‌کرد و می‌گفت حلال کنید. من هم گفتم شما مگر جایی هم برای حلال کردن گذاشته اید؟
 
 
به عنوان سئوال آخر چرا بعضی از اساتید ما علمشان نافع نیست و بعضی ها برعکس مثل این شهدای هسته‌ای این‌قدر برکت از کارشان جاری می‌شود؟
 
همسرم همیشه می گفتند شما هر کاری را برای خدا انجام بدهی هم احساس بهتری داری هم موفق‌تری. برای خدا سلام کن برای خدا به گل‌ها آب بده. در همه چیز خدا را در نظر داشت. به نظر من علت شهادتش هم همین خلوص نیتش بود. آدمی معمولی بود. مثل من مثل شما. نمازش هم حتی گاهی دیر می شد! من گاهی با اقوام کدورتی داشتم نمی آمدم جایی. ایشان می گفتند شما به خاطر آن آدم نیا، به خاطر خدا بیا. این جوری احساس بهتری خواهی داشت.
 
نماز را روی جانماز شهید می‌خوانیم. جانماز مخمل قدیمی سبز رنگی که شهید سالها رویش قامت بسته است و به سجود نشسته است روی سنگ گرد کوچکی که به جای مهر پیشانی بر آن می ساییده که پاکیزه بماند و صیقلی. دعا می‌کنیم برای همه‌تان که دعای همسر شهید در حقتان مستجاب شود. که روزی برسد که نام شما، نام کشورمان را پرآوازه کند. 
 
منبع: نشریه دانشجویی ریان

فتنه 88 از نظر استاد آقا تهرانی

گفتگوی خواندنی با حجت‌الاسلام آقاتهرانی:
آیت‌الله مکارم بعد از خطبه 29 خرداد چه گفت؟/ تمجید استاد آمریکایی از «آقا» با اینکه حتی نمی‌توانست اسم ایشان را درست تلفظ کند

رجانیوز: بسیاری از ما حجت الاسلام مرتضی آقاتهرانی را بیشتر و پیشتر به عنوان سخنران و استاد اخلاقی که دوره‌های آکادمیک را هم پشت سر گذاشته، می‌شناختیم که در دوره‌ای هم استاد اخلاق هیئت دولت بود؛ روحانی خوش بیانی که ورود به عالم سیاست و قرار گرفتن در کسوت کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی، از فعالیت‌های تبلیغی‌اش کم نکرد و همچنان یکی از روشنگران محافل مذهبی تهران در مناسبت‌های ویژه سال است.

با رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی در خصوص ویژگی‌های فتنه 88 و جایگاه نخبگان و مردم در این فتنه گفتگو کردیم. این مصاحبه که در نشریه شماره اول " قرارگاه" چاپ خواهد شد، در ادامه می‌آید:
 
 
در تحلیل کلی از فتنه 88 ریشه های شکل گیری این فتنه را در چه چیز هایی می دانید؟
 
نظر بنده بر خلاف نظر بسیاری از افراد که فتنه 88 را به طور مجزا مورد بررسی قرار می دهند و روی آن بحث می کنند، این است که این فتنه به هیچ وجه بی ارتباط با مسائل قبل از خود نبوده و باید گفت که این فتنه نیز مانند بسیاری از حوادث تاریخی یک جریان است و باید در بستر اتفاقات قبل و بعد از خود بررسی شود.
 
برخی به عنوان مثال ماجرای کربلا را یک حادثه می‌دانند. حادثه ای که فردی به نام یزید امام حسین (ع) را به شهادت رساند و بعد هم ماجرا تمام شد. این طور نیست. این جریان مطمئناً با مسائل پیش از خود از بعثت پیامبر (ص) گرفته، تا به قدرت رسیدن ایشان، هجرت ایشان به مدینه و پس از آن خانه نشینی و دوران خلافت امیرالمومنین (ع) مرتبط است. این جریان تاریخی را باید با هم دید. یعنی موجی است که از یک جا شروع می شود، ادامه  می یابد و به طور طبیعی در جاهایی نیز فراز و فرودهایی دارد.
 
قرآن هم در این باره می گوید: «وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذینَ مِن قَبلِهِم» ما پیشینان شما را هم به فتنه انداختیم. «وَ لَیَعلَمَنَّ الَّذینَ کَذَّبوُا وَ لَیَعلَمَنَّ الکاذِبین» تا روشن شود که چه کسی راست می گوید و چه کسی دروغ. از این آیه معلوم می شود که هدف از این فتنه ها، تشخیص راستی ادعاهای افراد است. در سوره عنکبوت داریم. «أحَسِبَ الناس اَن یَترَکُوا اَنّ یَقُولُوا امَنّا وَ هُم لا یَفتَنُون» یعنی مردم گمان نکنند که وقتی یک ادعایی کردند ما آن ها را رها می کنیم. می خواهیم ببینیم شما راست می گویید یا دروغ. یعنی وقتی می گوییم ما مومن هستیم باید ثابت کنیم. البته شکل این امتحان و ابتلا در زمان ها و مکان ها و برای اشخاص مختلف متفاوت است. یعنی قصه کربلا یک شکل خاصی دارد که باید در کتاب های تاریخ خوانده شود. امیرالمومنین (ع) هم چهار جنگ جانانه با دشمنان خود داشته است. آن ها را هم باید مطالعه کنیم و ببینیم چگونه بوده است.
 
 ولی در عین حال باید بدانیم که تمام این موارد یک جریان بیش نیست که در اشکال مختلف بروز کرده است. یعنی وقتی عمروعاص در مقابل امیرالمومنین (ع) است، به یک صورت است، وقتی معاویه است به یک صورت و وقتی نهروانیان هستند صورت دیگری دارد. شکل آن تفاوت می کند ولی در واقع بستر آن ها یکی بیشتر نیست.
 
پس در این صورت آیا می توان انتظار داشت که در آینده نیز فتنه های دیگری در راه باشد؟
 
بله، یک فتنه همواره بوده، هست و خواهد بود. نباید گمان کنیم که در آینده از این فتنه ها نخواهیم داشت. قطعاً داریم. زیرا از وعده های خداوند و جزو سنن الهی است که وقتی عده ای گفتند ما این انقلاب را قبول داریم. ما حزب اللهی هستیم، باید نشان دهند. خیلی از ما این ادعا را می کنیم. در کلام می گوییمولایت فقیه. باید در عمل هم نشان دهیم. می گوییم ولایت اهل بیت. باید نشان دهیم که کدام راست می گوییم. چقدر راست می گوییم؟ و چقدر حاضریم برای آن مایه بگذاریم و هزینه بدهیم.
 
می فرمایید "باید در عمل ادعای خود را اثبات کنیم"، این عمل باید چه ویژگی هایی داشته باشد تا راستی ادعای ما را اثبات کند؟
 
یک جا زمینه پیش می آید که در این راه جان بدهیم. ولی یک جا فقط باید شعار بدهیم. گاهی هم باید بیاییم وسط درگیری ها و زد و خوردها. گاهی هم به شکل اقتصادی، اجتماعی و نظامی بروز می کند. اما باید بدانیم که این ابتلائات وجود دارد و هر کسی امتحان می شود.
 
نکته بعد که باید به آن توجه کنیم این است که هر فتنه نسبت به فتنه بعد آسان تر است. چون نتیجه فتنه امتحان است.
 
البته برخی خود فتنه را امتحان می دانند. اما بنده فکر می کنم که برایند فتنه ها، امتحان های مختلفی است. چون فتنه به طلایی که در بوته امتحان قرار گرفته، اطلاق می شود. یعنی وقتی طلا و اضافات آن را آن قدر حرارت می‌دهند تا طلا به حالت مذاب درآید و طلا از غیر طلا جدا شود. به این طلای مذاب فتنه می گویند. ما البته در روایات تعابیری داریم که می گوید: «ما همه را در غربال می اندازیم و همه را به بلا و امتحان درگیر می کنیم»
 
این امتحان و آزمون الهی برای غربال کردن کسانی که به راستی وعده دادند، چه ویژگی هایی دارد؟
 
این امتحان هم مانند سایر امتحانات قواعدی دارد. اول اینکه امتحان اول از همه امتحانات ساده تر است و امتحان های بعدی سخت تر می شود.
 
دومین ویژگی این است که معمولاً کسانی که امتحان می دهند صورت مسائل و سئوالات را نمی دانند. قابل پیش بینی هم نیست. یعنی اگر سئوالات را بدانیم که امتحان نیست.
 
علاوه بر این امتحان افراد به اشکال مختلفی است. ابعاد امتحان هم همیشه یکسان نیست. گاهی امتحان شیمی است، گاهی ریاضی و گاهی فیزیک. اصلاً موضوعات و مولفه های امتحانات متعدد با هم فرق می کند. در این بین از آنجا که ابعاد وجودی انسان ابعاد متنوع و متعددی است، در این امتحانات هم هر دفعه ممکن است یک یا چند بعد انسان به چالش کشیده شود. یعنی امتحان گاهی درباره مال است، گاهی شهرت، گاهی مقام.
 
آیا مصادیقی از این ویژگی های امتحانات الهی در این فتنه ها سراغ دارید؟
 
بله، اگر دقت کنیم در سال 78 هم شبیه همین فتنه البته با تفاوت هایی پیش آمد. پس از فتنه 88 با حدود 30 نفر از نمایندگان خدمت مقام معظم رهبری (دامت برکاته) رسیدیم. حضرت آقا در آن جلسه به همین موضوع اشاره کردند. ایشان فرمودند که در سال 78 عین همین فتنه پیش آمد، اما آنجا با یک اشاره جلوی آن گرفته شد. ولی این امتحان بیشتر از قبلی طول کشید.
 
 ما در فتنه 88 حدود 9 ماه درگیر بودیم. پس هر چه در این امتحان جلوتر می رویم، امتحان سخت تر می شود. ریزش ها دقیق تر می شود. این جریان ها چیزی شبیه غربال است. یعنی ابتدای امر، تنها نخاله های خیلی بزرگ در غربالی که سوراخ های درشت دارد می ماند. ولی هر چه جلوتر می رویم غربال ریزتر و دقیق تر می شود و خلوص بیشتری را می طلبد.
 
این یعنی حرکت مستمر و گذر از فتنه های پی در پی مجاهده و مقاومت بیشتری را می طلبد. آدم باید بتواند خود را تثبیت کند که پای آن گفته و قولی که داده از قبیل اسلام و انقلاب متعهدانه بایستد و کوتاه نیاید.
 
در اینجا تفاوتی بین مردم و نخبگان سیاسی وجود ندارد. یعنی نخبگان هم به این گردونه وارد شدند. منتهی خیلی از آن ها قبول نشدند. صحبت های مقام معظم رهبری در آن برهه را ببینید. ایشان فرمودند که افراد شفاف و علنی بگویند، روشن حرف بزنند، موافقت و مخالفت ها معلوم باشد. ولی خیلی از همین آقایان یکی به نعل می زدند، یکی به میخ. شاید با خود تصور می کردند که ببینند چه می شود. برخی هم ممکن بود توجیهات دیگری داشتند. مثلاً می گفتند که می خواستیم طرفین را صلح بدهیم.
 
پس امتحان برای تک تک افراد وجود دارد. منتهی قطعاً سئوالات یکی نیست. چون درجات و رتبه ها فرق دارد و توقعات الهی از ما یکی نیست. یعنی کسی که هیچ ادعایی ندارد با کسی که عمری از این نظام منتفع شده است، هرگز یکی نیستند و توقع از آن ها هم یکی نیست.
 
یکی از مسائلی که در فتنه 88 نمود بیشتری داشت، این بود که مردم کمتر از نخبگان مصطلح سیاسی پیروی کردند، علت این مسئله را در چه چیز می دانید؟
 
چون آن جا نخبگان مصطلح سیاسی اشتباه کردند. مگر اشتباه کنندگان چه کسانی بودند. در راس فتنه همین کسانی بودند که مردم سال ها به آن ها اعتماد کرده بودند و دوره های مختلف این ها را با رای خود به مجلس و دولت آورده بودند. گاهی برخی از این ها چند دوره در مجلس بودند و حتی ریاست مجلس را بر عهده داشتند.
 
این افراد بارها خود را به امام (ره) و مقام ولایت منتسب کرده بودند، ولی الان مردم دیدند که این افراد حتی در الفبای ولایت پذیری لنگ می زنند. این جا اگر قرار باشد مردم یک طرف را ترجیح بدهند مطمئناً خود را از این ها جدا می کنند و به طرف ولی فقیه می آیند. همان طور که آمدند.
 
از آنجا که این فتنه ها را یک جریان عنوان کردید، عمق ریشه های این جریان چه قدر است که در این فتنه توانستند در یک مقطع هر چند کوتاه عده ای را به خیابان بیاورند؟ چگونه فتنه های قبل، ما را واکسینه نکرد؟ این ریشه ها سیاسی است، یا فرهنگی و فکری؟
 
پاسخ شما را به این صورت می دهم. وقتی در تاریخ دقت می کنیم، می بینیم که امت حضرت موسی(ع) بیشتر انسان هایی ظاهربین بودند که کمتر عمیق نگاه می کردند. به تعبیری می توان گفت که حس گرا بودند. هر چیزی را که می دیدند قبول می کردند، ولی چیزی را که از دیدن آن عاجز بودند قدرت تفکر درباره آن را نداشتند. نمی توانستند فکر کنند و به صورت استدلالی بپذیرند.
 
خداوند متعال پیامبری را برای این قوم می فرستد که عصای خود را به اژدها تبدیل کند. این قوم هم ایمان می آورند. ولی این نوع ایمان یک خطر دارد. چون اگر معجزه حضرت موسی (ع) ظاهری بود، گوساله سامری هم در ظاهر بانگی از خود در می آورد. همین افراد وقتی هم که از رود نیل گذشتند و از شر فرعون نجات پیدا کردند به قومی رسیدند که «یَعکُفُون الاصنامَ». در برابر بت ها معتکف بودند.
 
 این ها هم به موسی (ع) گفتند: «إجعَل لَنا الِهَه کَما لَهُم الِهَه» یعنی برای ما هم خدایی قرار ده مانند خدایی که این ها دارند. می بینید که چنین انسانی همیشه در مخاطره است. پس نوع استدلال خیلی اهمیت دارد. اینکه شما چرا از ولایت الهی پیروی می کنید.
 
در صورت امکان این بحث را بیشتر توضیح دهید؟ مصداق امروزی این مسئله چیست؟
 
بعضی از ما ممکن است به این دلیل که امام (ره) استاد و بزرگتر ما بوده و یا اینکه مسئولیت و پست هایی را به ما داده است، از ایشان اطاعت کنیم و به این خاطر ایشان را قبول داشته باشیم. چه زمانی معلوم می شود که این عمل ما خالص است یا نه؟ زمانی که یک آقایی بیاید که هم سن و سال و هم سابقه ما باشد و بگویند که ایشان ولی فقیه است. می گوییم "ما که هم سن هستیم". "سابقه سیاسی ما با هم یکی است بلکه سابقه من بیشتر است".
 
اما کسی که عمق را می بیند متوجه می شود که ولایت اینگونه نیست. ولایت به بزرگی و کوچکی و خویش و قومی نیست. اگر کسی به این منصب رسید، ولی به من مسئولیتی نداد، اگر اصلاً من را قبول نداشت، باز هم این فرد تفاوتی با امام (ره) ندارد. آیا ما از باب ولایت امام (ره) را دنبال می کردیم یا به دلیل دیگر؟ اگر از باب ولایت باشد که ایشان هم ولایت دارد.
 
همه علمایی که می گفتند امام (ره) ولی است می گویند که ایشان ولی است. حال آیا اطاعت از ولی واجب است یا نه؟
 
اما اگر این مسئله لحاظ نشد و موارد دیگری مورد توجه قرار گرفت، انسان به چالش می افتد. به نظر من در این امتحان ها، ولایت معنای واقعی خود را  بروز داد.  پس اگر استدلال یک عده برای قبول ولایت فقیه استدلال خاصی بود، نتوانستند کنار بیایند. فردی خودش ولایت فقیه درس می داد و چند جلد کتاب ولایت فقیه نوشته بود، اما تمام این ها مربوط به زمان امام (ره) بود. وقتی که امام از دنیا رفت، ایشان مشکل پیدا کرد.

افراد چگونه می توانند از انحراف خود در این زمان های حساس جلوگیری کنند؟
 
باید بدانیم که اگر امام امام است، فرقی بین امام هشتم و نهم (علیهما سلام) نیست. ممکن است امام هشتم (ع) سنشان از شما بیشتر باشد. به حَسَب ظاهر این درست است، اما اگر امام هشتم فرمودند که بعد من امام جواد (ع) امام است دیگر تفاوت ندارد که ایشان هفت سال دارد یا 9 سال یا 10 سال. ولایت فقیه هم اینگونه است.
 
مقام معظم رهبری در خصوص نهم دی فرمودند «مطمئن باشید که نهم دی ماه امسال در تاریخ ماند . . . در شرایط کنونی که شرایط غبارآلودگی فضاست این حرکت مردم اهمیت مضاعفی داشت» به نظر شما این اهمیت مضاعف از چه نظر است؟
 
معمولا در فتنه هوا غبارآلود است. مثل مه است. تشخیص برّا نیست، مگر اینکه بصیرت انسان زیاد باشد و "نافذالبصیره" باشد. مانند قمر بنی هاشم (ع) که امام سجاد (ع) در تعریف ایشان می فرماید: «عموی ما عبای نافذالبصیره بود» یعنی بصیرت او نافذ بود، مانند اینکه به عمق بحث فرو می رفت. حال فرض کنید به جای دو امان نامه، هزار امان نامه برای ایشان می آمد. عباسی که ما می شناسیم، با 10 هزار امان نامه هم آن طرف برو نیست. چون او ایمان قاطعی دارد و نمی توان او را از معرکه خارج کرد. برای این هر چه امتحان سخت تر شود، این افراد بیشتر جلا می یابند. هر چه آتش شعله بیشتری داشته باشد، این ها بیشتر خودنمایی می کنند. درباره خود اباعبدا... (ع) هم آمده است که: «هر چه به عصر عاشورا نزدیک تر می شدیم امام شاداب تر به نظر می آمد» چرا؟ چون ایشان یقین داشت که درست می رود و گام به گام مسئله برای او شفاف تر میشد.
 
اما برخی ولی فقیه را این طور  نمی بینند و می گویند حد و اختیارات ولی فقیه در حد قانون اساسی است، یعنی ولایت و حاکمیت او را به دلیل قانون اساسی می دانند. در حالی که قانون اساسی ارزشش به ولی فقیه است. قانون اساسی که از آسمان نیامده و چون ولی فقیه آن را امضا کرده اعتبار یافته است. ولی فقیه هم مشروعیتش به نظر ما نیست. البته ما تلاش می کنیم تا او را پیدا کنیم. ولی وقتی او پیدا شد دیگر مشروعیتش را باید خداوند بدهد که اصل ولایت از آن اوست. ولایتی که به پیامبر (ص) اعطاء کرده و سپس به امام معصوم (ع) و در دوران غیبت و در شرایطی که در روایات ذکر شده است، به ولی فقیه که این شرایط را دارد ولایت اعطاء می شود. پس مشروعیت مربوط به خداوند است نه به قانون اساسی و تظاهرات و آمدن و نیامدن ما.
 
کسانی بودند که گمان می کنند تابع ولایتند و مردم هم آن ها را ولایت مدار می دانند و کسی حدس نمی زد که این ها می شوند سران این فتنه. اصلاً خود من هم احتمال نمی دادم. اگر فرضاً یک سال پیش می گفتند که فتنه ای می آید و فلانی و فلانی سران آن هستند، من می گفتم که این خواب بی تعبیر است.
 
اما دیدیم که این افراد در مقابل نظام صف آرایی کردند و بسیاری از افراد دچار ابهام و شک و تردید شدند. این ابهام ها ادامه داشت تا زمانی که اتفاقات عاشورا رخ داد و قضایا مقداری به داستان محبت  اباعبدا... (ع) نزدیک شد. در این زمان هر کس که کوچکترین ابهامی داشت، ابهام او برطرف شد. یعنی اگر این افراد به اسلام و انقلاب تعهد داشتند نباید اجازه می دادند که کار به اینجا برسد. باید جلوی آن را می گرفتند. ولی گویا برای برخی هدف وسیله را توجیه می کند و این یکی از مشکلات سیاسیون است.
 
 
نیروی های فرهنگی و جوانان که به تعبیر مقام معظم رهبری در مقابله با فتنه نقشی اساسی داشتند، امروز چه وظیفه ای دارند؟
 
جوانان و نیروهای فرهنگی باید مانند زمان انقلاب، جنگ و بعد از آن باشند. زمان امام خمینی (ره) اگر اطاعت بی چون و چرای مردم از ولی فقیه نبود قطعا دشمن بر ما مسلط می شد. داستان جنگ هم که پیش آمد، علت اصلی پیروزی ما وجود ولی و اطاعت جوانان از شخص ایشان بود. در برهه های بعد هم عین همین است. این مسئله را می توان وجه مشترک همه اتفاقات دانست، البته با همان تفاوت های ظاهری که بیان شد.
 
به اعتقاد بسیاری از افراد شخص مقام معظم رهبری در به پایان رساندن جریان فتنه نقش محوری داشتند. به نظر شما این تاثیرگذاری چگونه ایجاد شده و ایشان چه ویژگی بارزی در مدیریت این مسائل دارند؟  
 
ما زمانی بحث ولایت فقیه را در کتاب ها می خواندیم و بحث علمی می کردیم، آیه و حدیث می خواندیم و استدلال می آوردیم. اما الان دیگر این طور نیست. یعنی پس از حضرت امام (ره)، مقام معظم رهبری خودشان را خوب نشان دادند. شما ببینید که چه قدر از آن طرف مرزها از ایشان تعریف و تمجید صورت می گیرد؟
 
من خودم در دانشگاه بینگهمتن آمریکا یک استاد راهنما داشتم که استاد عرفان بود. ایشان با اینکه حتی نمی توانست اسم مقام معظم رهبری را درست تلفظ کند، بارها از ایشان تعریف می کرد. می گفت: «ایشان خیلی باهوش است، مدیریتش را ببینید» البته نمونه هایی هم می آورد. به عنوان مثال آمریکا یک قانونی دارد که وقتی 25 سال از یک حادثه می گذرد اسناد آن را از حالت طبقه بندی خارج می کنند و آن را منتشرمی کنند. مقام معظم رهبری هم پس از انتشار اسناد کودتای 28 مرداد و مشخص شدن اینکه آمریکا در این کودتا دست داشته است، خطبه ای در نماز جمعه خواندند. ایشان فرمودند که آمریکا اگر طالب رابطه با ایران است برای اینکه صداقت خود را اثبات کند خسارت هایی که در آن کودتا به کشور ما وارد کرده است را بدهد. آن وقت این استاد ما می گفت: «ببینید این انسان حسابگر، مدیر و فهیم را. این ها در کشورهای غربی هر کار که می کنند آخر به تله او می افتند. مشخص است که او فردی مدیر و مدبر است و حساب شده حرف می زند»
 
نمونه دیگری هم دارم که مربوط است به آن جمعه طلایی که مقام معظم رهبری در ایام فتنه، خودشان نماز جمعه تهران را اقامه کردند. من پنجشنبه در قم خدمت آقایان مراجع بودم تا هم از محضرشان استفاده کنم و هم اگر اطلاعی از حوداث دارم به ایشان عرض کنم. بنا بود شنبه هم جلسه ای خدمت آیت ا... مکارم باشم. پس از آن خطبه به یادماندنی مقام معظم رهبری شنبه خدمت آقای مکارم رسیدم. همین که وارد شدم ایشان فرمودند: «ببینید ولایت فقیه را. فکر نمی کردم که ولایت فقیه بتواند این قدر کار کند. دیدید. همه چیز را تمام کردند.» و واقعاً همین طور بود.
 
کسی اگر آن زمان را به خاطر بیاورد، وضعیت به گونه ای بود مثل اینکه همه چیز دارد از هم می پاشد. اما ولی فقیه نشان داد که به معنای واقع کلمه ستون محکم نظام است. پس اگر کسی خواست کوچکترین ضربه ای به این موضع وارد کند، نباید شک کرد که می خواهد ضربه ای به اصل نظام بزند. بنابراین آن کسانی که در آن موقع در مقابل این جایگاه ایستادند، توبه کنند. آن هایی که سکوت کردند بین خود و خدایشان توبه کنند. شفاف باشند. مقام ولایت هم همین را می خواهند. مخصوصاً کسانی که مردم روی آن ها حساب می کنند و توقع خاصی از آن ها دارند. بنده به خاطر دارم که آن زمان قبل از مسئولین، قوه قضائیه و نیروی انتظامی بچه حزب اللهی ها وارد میدان شدند. مسئولین متاسفانه خیلی دیر آمدند. البته یک عده که نیامدند. این ها در تاریخ ثبت است. کسی که می خواهد انکار کند روزنامه های آن روزها را ببیند. شما داستان کربلا را هم ببینید. کسانی هستند که روز یازدهم آمدند. با نیامدنشان چه فرقی داشت. طرف دلش را خوش کند که ما آمدیم.
 
البته برخی خیال می کنند که سکوت در این مواقع بهتر است. در این صورت باید به تمام کسانی که برای یاری امیرالمومنین (ع) نیامدند «ماشاا...» گفت. یا کسانی که در زمان امام حسن سکوت کردند. مخصوصاً کسانی که نخبه اند، روی آن ها حساب می شود و تریبون در اختیار دارند.

http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=147016

خلبانی که آرامش قلب رهبر شد و سالک الی الله


15 دی ماه سال 1373 یکی از تلخ ترین روزها برای نیروی هوایی ارتش است. هواپیمای حامل جمعی از فرماندهان این نیرو که برای بازدید به پایگاه اصفهان رفته بودند، در هنگام بازگشت و در دقایق ابتدایی پرواز، دچار سانحه شده و پس از برخورد با زمین آتش می گیرد که به موجب آن، نیروی هوایی جمعی از بهترین فرماندهان خود را از دست داد.
در میان شهدای این سانحه، سرتیپ منصور ستاری فرمانده وقت نیروی هوایی، سرتیپ خلبان مصطفی اردستانی معاون عملیات و سرتیپ خلبان سید علیرضا یاسینی رئیس ستاد و معاون هماهنگ کننده نهاجا از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند. به همین دلیل سعی کردیم در ایام سالگرد شهادت این عزیزان در سه بخش مجزا، مروری داشته باشیم بر گوشه هایی از زندگی این سه فرمانده شهید.
در بخش اول، گوشه هایی از زندگی امیر سرتیپ منصور ستاری را بررسی کردیم و در بخش دوم آشنا خواهیم شد با نابغه نبردهای هوایی، خلبان شهید مصطفی اردستانی.

مصطفی اردستانی که بدون شک یکی از نوابغ هوانوردی در دنیاست، همشهری امیر سرتیپ شهید منصور ستاری فرمانده نیروی هوایی و بچه روستای قاسم آباد ورامین بود که در سال 1328 به دنیا آمد.
دوره پیشرفته خلبانی را مثل تمامی همدوره هایش در آمریکا گذراند و پس از سپری کردن 3 سال آموزش در این کشور، سال 1353 با اخذ گواهینامه خلبانی در هواپیماهای اف 5 به ایران بازگشت و با درجه ستوان دومی در رسته خلبانی اف 5 در پایگاه چهارم شکاری دزفول، مشغول به خدمت شد.

سال 1366 و پس از شهادت عباس بابایی، معاونت عملیات نیروی هوایی را برعهده گرفت و تا زمان شهادت در 15 دی ماه 1373 در این مسئولیت ماند.
بدون شک او با انجام دادن ۴۰۰ پرواز برون مرزی بر فراز خاک دشمن و ۱۷۲۴ ساعت پروازهای مختلف در خاک میهن اسلامی، یکی از قهرمانان جنگ به حساب می‌آید. بارها اتفاق می‌افتاد که در یک روز، هفت بار به خاک دشمن حمله می‌برد.

ادامه مطلب ...

محمدحسن ابوحمزه برگزیده دو دوره جشنواره داستان فتنه

من از دوشکا نترسیدم، حالا از روشنفکرها بترسم؟!/ هدیه جشنواره اول را نذر جشنواره دوم فتنه کردم

گروه فرهنگی: در سال 1343 و در جوار حضرت عبدالعظیم(ع) در شهرری متولد شده است. در بیست سالگی داستان نویسی را آغاز کرد و اولین بار داستانش طعم برگزیده شدن را در مسابقه مجله پیام انقلاب چشید و در همان مجله هم چاپ شد. اما بازنشستگی فرصت بیشتری را در اختیار محمدحسن ابوحمزه گذاشت تا بیشتر به داستان بپردازد. کلی از داستان‌های کوتاه او علاوه بر نشریات در چند مجموعه داستان منتشر شده است. «گرگها می‌آیند» و «شالگردن سفید» دو عنوان از این کتابهاست.


رتبه اول و چهارم جشنواره فیلمنامه نویسی انقلاب اسلامی، رتبه دوم جایزه ادبی داستان یوسف و برگزیده شدن در هر دو دوره داستان فتنه و بیداری از جمله افتخاراتی است که توانسته کسب کند که گفتگوی زیر به مناسبت همین آخری است. داستانهایی که ابوحمزه را در این دو جشنواره دارای مقام کردند در سه کتاب «عاشورای اغتشاش»، «دختران فیروزه‌ای» و «چت مقدس» منتشر شده اند.

وقتی او با رجانیوز به گفتگو نشست هنوز معلوم نبود که قرار است سومین دوره جشنواره داستان فتنه برگزار شود یا نه؛ و طبیعتا هنوز نمی دانستیم که ابوحمزه قرار است دبیر علمی سومین جشنواره باشد. اگر اینها را می‌دانستیم شاید کمی سوالات متفاوت‌تر می‌شد. اما به هر حال گفتگوی زیر که با محوریت حضور او و برگزیده شدنش در دو دوره قبلی جشنواره بوده، خواندنی از آب درآمده است.
 
 
 
فتنه،‌ 9دی و مسائلی از این دست چه ظرفیتهایی برای داستان پردازی دارند؟ 
 
 حماسه نهم دی نقطه مقابل فتنه است و دو موضوعی که می تواند پایه و اساس داستان باشد خیر و شر‏ وکشمکش و تعلیق میان این دو است. کسانی که جریان فتنه را شروع و هدایت کردند در حقیقت با تزویر چهره خود را پشت ماسک حق مخفی کرده و باعث ایجاد شک و تردید در عوام و حتی بعضی خواص گردیدند؛ رفتاری که به نوع شخصیت آنها ارتباط دارد. یکی از عناصر اصلی داستان شخصیت وشخصیت پردازی است. نفوذ درعمق شخصیت‌ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‎‎‎‏‏‏‏‏‏‏‏، ریشه یابی و تغییر زاویه دید فتنه گران همه دستمایه خوبی برای معرفی ذات اصلی فتنه و فتنه گران است که می‌تواند در قالب داستان بخوبی انجام گیرد.
 
تحول درگروهی که فریب ظاهر فتنه گران را خورده اند و پس از برملا شدن چهره واقعی از آن جریان رو برگردانده‌اند هم می تواند موضوع مناسبی برای نویسنده باشد. تعلیق و انتظار در لحظات سخت و نفس گیری که فتنه بخش بزرگی از کشور را فرا گرفته بود یکی دیگر از موضوعات قابل پرداخت است.
 
از سویی دیگر حماسه به معنای دلاوری و شجاعت است و به تعبیری آثار وصفی‌ای است که بازگوکننده رفتار پهلوانی و معرف افتخارات یک جامعه است. زبان شعر و داستان مناسبترین نوع پرداختن به افتخارات یک ملت است. شور و هیجان، یکپارچگی مردم و غرور ملی از موضوعاتی است که می توان به آن پرداخت. از این جهات می‌توان حتی بدنبال تاثیر حماسه نه دی بر مردم دنیا بود.
 
چگونه باید به این موضوعات نگاه شود که از افراط و تفریط، یعنی از شعار زدگی یا از آن طرف، از روشنفکر بازی در امان باشیم؟!
 
بهترین زاویه دید برای چنین موضوعاتی بی‌طرفانه نگاه کردن به آن است. دوری جستن از اغراق در بیان ابعاد قضایا آن را باورپذیر خواهد کرد. نکته آن است که در باب فتنه اصلا روشنفکرنویسی جایی ندارد تا روشنفکر بازی به وجود بیاید. تجربه نشان داده است که آنها به دنبال چه موضوعاتی هستند!
 
ماجرای نوشتن از فتنه و کتاب دختران فیروزه ای چگونه شکل گرفت؟
 
هنوز جریان فتنه از حرکت های تخریبی و هوچی گری خود دست برنداشته بود. برای مثال وقتی طرح شد هنرپیشه ای قصد بازی دریک فیلم با موضوع فتنه را دارد هجمه شدیدی ازسوی رسانه های هوادار فتنه که غالبا از خارج کشور هدایت می شد برعلیه هنرپیشه مذکور شکل گرفت. 
 
درهمان فضا در سایت ها و اخبار فتنه گران از برپایی جشنواره مردمی داستان فتنه توسط موسسه رسول آفتاب با مدیریت آقای رحیم مخدومی مطلع شدم. آقای مخدومی را از داستان کوتاه بسیار زیبایی که سالهای گذشته نوشته و در خصوص یکی از شهدای افغانه دفاع مقدس بود می شناختم؛ البته درحد خواندن اسم ایشان در کنار عنوان داستان. زیبایی داستان، نام ایشان را در ذهنم حک کرده بود. وقتی هیاهوی فتنه گران را دیدم فهمیدم بازخبری شده است.
 
این هیاهو و جنجال‌ها چه چیزی را در ذهن شما تداعی کرد؟
 
 مثل هیاهوی منافقین در تنگه چهارزبر بود! و یا هیاهوی بعثی ها در صبح روزی که رسیدیم  کنار جزیره شلحه درکربلای پنج. جزیزه شلحه چون نزدیک بصره بود صدام احساس خطر کرد و هیاهویی به راه انداخت که بیا و ببین.
 
من آن روزها دیدبان بودم. آن روز از روی جنازه های نظامیان عراق به بالای یک بام ساختمان رفتم برای دیدبانی. خیلی تلفات داده بودند. بچه ها بخشی از شلحه را گرفته بودند. اگر شلحه سقوط می کرد بصره رفته بود. اگر هم بصره را می گرفتیم دیگر خودتان حدس بزنید چه می شد. با هیاهوی فتنه گران باخودم گفتم حسن تو نمیری بازخبری شده!
 
برگردیم به ماجرای نوشتنتان برای جشنواره فتنه.
 
بله، رفتم آدرس سایت «مردان درد» را پیدا کردم، فراخوان جشنواره راخواندم  و شروع کردم. آن ایام صبح زود می رفتم سر کار و آخر شب برمی گشتم خانه و تازه می نشستم به نوشتن؛ بیست سی تا داستان نوشتم و فرستادم.
 
با خودم گفتم حسن اون ترکشی که توی ارتفاعات قلاویزان مهران خورد به دستت ساخته دست همین هایی هست که امروز پهنای باند برای فتنه گرا مهیا می کنند،  سایت های سبز و شبکه های ماهواره ای تاسیس می کنند، حواست باشه فریب نخوری.
 
 
سوژه‌ها را چطور پیدا می‌کردید؟
 
موضوعات را از مردم می پرسیدم، اتفاقاتی که دیده یا شنیده بودند. ازاینکه نویسندگان معتبر هم جلو نیایند اصلا ترس نداشتم، با یه حرف خودم را راضی می کردم. این که اول جنگ وقتی توی خرمشهر بچه های هم سن و سال بهنام محمدی بادست خالی و پاره آجر جلوی عراقی ایستاده و جلوی هیاهوی بعثی ها را گرفته بودند، خیلی از بزرگان ما توی تهران اصلا خبرنداشتند اون جا چه خبره. الحمدالله جشنواره مردمی داستان فتنه با اقتدار برگزارشد. از روز اول هم هدیه جشنواره را نذر جشنواره دوم فتنه کردم.                  
 
از اینکه با نوشتن درباره فتنه، به نویسنده حکومتی متهم شوید و محافل و جریانهای روشنفکری به شما کم اهمیتی کنند یا به شما بتازند و یا حتی اینکه بعدا در ادامه فعالیت هنری با شما مقابله کنند، نمی ترسیدید؟
 
خدا رحمت کند حضرت امام را که نزدیک به این مضمون می فرموند هر وقت دشمن از شما تعریف کرد بترسید. حالا بر عکس هم هست، هروقت دشمن به ما ایراد گرفت پس باید امیدوار باشیم. رودروایسی رو بزاریم کنار، ازحرف که نباید ترسید. جایی خواندم مقام معظم رهبری فرموده بودند به این مضمون که جمهوری اسلامی حکومتی مردمی است و  فرقی بین مردم و حکومت نیست. درست است؟ پس این اولین مطلب.
 
اما نکته بعد اینکه آیا جریان های روشنفکری تاحالا یک قدم برای این کشور برداشتند؟ جز این که حرف دیگران را تحویل ما دادند؟ یک شب برای پاسداری از این کشور و در گرمای خرداد ماه رقابیه، بالای ارتفاع خوابیدند تا پشه ها پوستشان را بکنند؟ نه؛ فقط ژست های عجیب قریب ادبی گرفتند تا بقیه مرعوب شوند. پس حقی ندارند راجع به ما و کشوری که هیچ کاری برایش نکردند اظهارنظر کنند. من رفتم برای کشور خودم و کشور آنها هرکاری از دستم بر می آمد انجام دادم، جوانی‌ام را گذاشتم، حالا برگشتم قلم دست گرفتم و می فهم چی بنویسم، چطور بنویسم و برای کی بنویسم؟!
 
پس چرا باید خودم را به آنها گره بزنم یا از حرفشان بترسم؟ من از تیر دوشکا نترسیدم، خودم را رساندم کنار سنگر دوشکا و نارنجک انداختم داخلش، حالا از نقد و حرف بترسم؟ کی می تونه به من ایراد بگیره؟ کسی که به دهن دیگران چشم دوخته؟ به دهان همان های که گاز خردل به دشمن ما هدیه می دادند؟
 
اگراین جریان ها به من نتازند باید در کارم بازنگری کنم. اهمیتی که این ها می‌خواهند به من بدهند می خواهم صد سال سیاه نباشد.
 
اهمیت اینه که در مترو کنار مردم بایستی و در فشار جمعیت له شی، با آنها گپ بزنی و بیایی حرفشان را بنویسی. مردم برای من مهم هستن و بس چون در راهپیمای های اول انقلاب مردم کنارم بودند، در فکه با مردم بودم، زیر بمباران هواپیما های فرانسوی، پای صندوق رای زمان جنگ با مردم بودم، روز نهم دی هم همینطور.
 
اگر خاطره ای از واکنش ها به داستان ها یا کتاب دختران فیروزه ای دارید بفرمایید.
 
بهترین واکنش تقدیر مادر گرامی شهید احمدی روشن بودکه افتخار کردم رفتم بالای سن و از دست ایشان لوح گرفتم و کتاب هم مورد تقدیر ایشان قرار گرفت. جالبه که ایشان فامیلی من هم یادشان رفته بود و آخر کار مجری را وادار کرد از توی لیست فامیلی من را بخواند تا ایشان حرفی را که می خواستند بزنند. 
 
نقش سازمانهای فرهنگی یا انتشاراتی ها در تولید محصولاتی با موضع فتنه و مسائلی از این دست چه حد است؟
 
نقش اول متعلق به نویسندگان است که باید آثار متناسب با موضوع خلق کنند و بعد آنها. بیشتر سازمان های فرهنگی ما به دنبال شعارهای قشنگ و تبلیغات هستند تا پرداختن به اصل موضوع. باید کمی ازتجارت فاصله بگیرند به فرهنگ نزدیک شوند و دغدغه بیشتری نسبت به موضوعات فرهنگی داشته باشند از جمله موضوع فتنه.   
 
 
چقدرنویسندگان درکمبود این آثارمقصرند و چقدر این موسسات؟
 
قدم اول را باید نویسندگان بردارند. درآثارمربوط به فتنه جوانها شجاعت بیشتری داشتند و دارند. تمام قد آمدند، چه شعر و یا داستان. تا نویسنده تولید نکند موسسات نمی توانند حرکتی نمایند. ما درجریان فتنه برخی نویسندگان را دیدیم که خود نتوانستد تشخیص درستی ازجریان فتنه داشته باشند، اینها همان که خودشان را پیدا کنند کافی بود!
گروهی دیگر با بی طرفی به موضوع نگاه می کردند تا د رپایان جریان فتنه موضع خود را مشخص کنند. اما خیلی ها هم وارد معرکه شدند و خوب عمل کردند. قلم بسیاری از نویسندگان در خلق حماسه نهم دی بسیار موثر بود.
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=146528

یک پند بزرگ2



افکر فی الیوم بدلاً مِنْ أمس او الغد