جادو، سینما، صهیونیسم در گفتوگو با استاد سعید مستغاثی، منتقد و کارگردان سینما
این
نوشته، مصاحبهای است برگرفته از نشست محققان و دانشجویان خانه هنر و
اندیشه مرکز پژوهشهای اسلامیصدا و سیما در قم با منتقد محقق سینما، آقای
سعید مستغاثی با عنوان «جادوییسم و سینما».
با سلام و تشکر از
شما که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، امروزه در فیلمهای بسیار
زیادی شاهدیم که به مقوله جادو پرداخته میشود. سینمای آمریکا (هالیوود)
بیشتر از اروپا به این امر میپردازد و شرکتهای عظیمی چون برادران وارنر
در آثار معروف و اسطورهای، چون هریپاتر و ارباب حلقهها و فیلمهای ژانر
وحشت، بسیار به این امر توجه نشان دادهاند. اگر ممکن است، تاریخی اجمالی
از ارتباط سینما و جادو بیان بفرمایید.
سینما
را یک جادو خطاب می کنند و می گویند: سینما، واقعیت را رؤیا و رؤیا را
واقعیت می نمایاند؛ یعنی اساس سینما، جادوست. معروف است که به پرده سینما،
پرده جادویی می¬گویند؛ زیرا اولین فیلمهایی که در تاریخ سینما تولید شدند،
به نوعی برای مردم حالت جادو را داشتند، این که حالا روی یک پرده¬ای
عدهای حرکت کنند، حرف بزنند یا حرکاتی انجام دهند، برای مردم، جادو بود
و حتی نقل شده که در اولین اکران سینمایی عمومی که توسط برادران لومیر
انجام شد، زمانی که در فیلم، ورود قطار به ایستگاه نشان داده شد، مردم از
سالن فرار کردند و فکر کردند قطار می آید و با آنها برخورد می کند! فیلم
ساز دیگری که در سال های اولیه شکلگیری سینما، به نام ملیس مشهور شد،
فیلم هایش را با نوعی تروکاژ یا حقههای سینمایی همراه میکرد؛ مثلاً سر
کسی در فیلم جدا میشد یا کسی از فضا میآمد و مردم، این کارها را نوعی
جادوگری و اعمال محیرالعقول میپنداشتند. درباره جادوگری در تاریخ
سینما، فیلم های متعددی ساخته شده است. در اغلب این فیلمها، طبعا
جادوگرها آدمهای خبیثی هستند؛ چون در فرهنگ مردم آمریکا و اروپا، به این
صورت بوده است. در فیلمهایی که درباره سرخ پوست ها و سیاه پوست ها ساخته
شده، به ندرت جادوگرهایی که قابل قبول و خوب باشند، وجود داشته است؛ البته
در فیلمهایی چون جادوگر شهر زمرد، جادوگر خوبی را می بینیم که می گوید:
من جادوگر شرق هستم و در همان فیلم باز جادوگر اصلی فیلم، کارهای
محیرالعقول انجام می دهد؛ یعنی جادوگری نمی کند. در سریال های تلویزیونی
نیز فیلم های فانتزی یا فیلمهایی با مایه های طنز و کمدی وجود داشته که
جادوگری را یک کار فانتزی و طنز نشان داده است که نمونههای آن سریال
افسونگر و سریال دختر شاه پریان بودهاند. در فیلم هایی مثل دزد بغداد
نیز چنین بوده است؛ اما آثار بسیار فراوانی وجود دارند که جادوگران، خبیث،
بدطینت و شیطانی هستند. در سینمای دهه هشتاد، در آثار زیادی چون فیلم
جادوگر، خود جادوگران آدم هایی بد و مرتبط با شیطان تصویر شدهاند.
اما میبینیم که اخیرا فیلمهایی چون هریپاتر به صحنه تبلیغات جهانی آمدهاند که در آنها جادوگران، انسانهای خوبی هستند.
بله،
آن چیزی که مورد بحث ماست، جادوییسم در دو دهه اخیر در سینمای جهان است
که به نحو خیلی شگفتآوری تغییر ماهیت داد؛ یعنی جادو از وجه منفی به وجه
مثبت آمده است و جادوگرها آدمهای خوبی نشان داده میشوند. آدمهای مثبت،
در جبهه جادوگران مثبت قرار می گیرند و آنهایی که جادوگر نیستند، منفی
هستند که نمونه اش همین فیلمهای هریپاتر است که جادوگرها قهرمان اصلی
فیلم هستند و به غیر جادوگرها، منگل و مشنگ میگویند؛ حتی در این قبیل
فیلمها هرکس خوی جادوگری ندارد، انسان اصیل و موجود اصیلی محسوب نمیشود!
قسمت ششم هریپاتر، اساساً بحث شاهزاده اصیل است؛ یعنی کسی که مثلاً مادرش
جادوگر نبود و پدرش جادوگر بود و خود هریپاتر هم همین است؛ یعنی اصلاً
نیمه اصیل محسوب می شود. این که چرا یکدفعه مذاق کارگردانان سینما به
این صورت درآمد و جادوییسم در سینما تغییر جبهه داده است، باید مورد بررسی
دقیقی قرار گیرد و این را می شود از دهه های هفتاد هم پی گرفت. موقعیت
زمانی امروز غرب، موقعیت خاصی است؛ یعنی به اصطلاح امروزی در عصر تعویض
هزاره هستیم. تعویض هزاره و ورود به هزاره سوم، موقعیتی است که از دیرباز
باور بسیاری از غربی ها، به ویژه اوانجلیستها و برخی پروتستانها بوده که
نزدیکی به آخرالزمان است، این، یک بعد موضوع است و بعد دیگر به تجربه ای
برمی گردد که غرب پیش از دهه هفتاد و هشتاد داشت؛ در دهه هفتاد و هشتاد،
نوعی عصیان گری در غرب وجود داشت به این مفهوم که همه باورها و سنت های
جامعه - اعم از خانواده و اخلاق - نفی می شد و عصیان گری بر ضد این بافت
های قدیمی، نوعی فضیلت به حساب میآمد. در فیلم های دهه هفتاد، به روشنی
این چیزها را میبینیم؛ یعنی فراوانند آدم هایی که از خانه بیرون می آیند
و بر ضد سنت های اخلاقی جامعه، شورش میکنند و روابط سنتی را زیر پا می
گذارند. این قبیل چهرهها، آدمهایی مثبت، فعال و پویا قلمداد می شوند؛
ولی آنهایی که در آن بافت سنتی می مانند، چهرههایی منفی هستند. این موضوع
در سینمای دهه هفتاد و هشتاد غرب آشکار است. این شیوه قهرمان پردازی و
الگودهی، به نتیجه فاجعه باری در غرب انجامید که یکی از نتایج آن، سست شدن
بنیاد خانواده بود که جامعه غرب را در دهه هشتاد، وارد بحران عظیمی کرد.
همین مطلب، جامعه شناسان و سیاستمداران غرب را به تفکر انداخت که چرا چنین
اتفاقی روی میدهد و جامعه دارد از بین می رود؟ از این رو، نوعی بازگشت،
هم در جامعه و هم در بین گردانندگان و برنامهریزان اجتماع به وجود آمد که
خودشان به آن، رجعت دهه نود میگویند. این موضوع را از طریق فیلم های
سینمایی نیز می توان دید؛ زیرا به نظر عدهای از صاحب نظران، سینما،
بازتاب بیواسطه جامعه است.
آیا مکاتب مختلف سینمایی و هنری هم شامل این بیان میشوند؟
جادو، سینما، صهیونیسم در گفتوگو با استاد سعید مستغاثی، منتقد و کارگردان سینما
این
نوشته، مصاحبهای است برگرفته از نشست محققان و دانشجویان خانه هنر و
اندیشه مرکز پژوهشهای اسلامیصدا و سیما در قم با منتقد محقق سینما، آقای
سعید مستغاثی با عنوان «جادوییسم و سینما».
با سلام و تشکر از
شما که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، امروزه در فیلمهای بسیار
زیادی شاهدیم که به مقوله جادو پرداخته میشود. سینمای آمریکا (هالیوود)
بیشتر از اروپا به این امر میپردازد و شرکتهای عظیمی چون برادران وارنر
در آثار معروف و اسطورهای، چون هریپاتر و ارباب حلقهها و فیلمهای ژانر
وحشت، بسیار به این امر توجه نشان دادهاند. اگر ممکن است، تاریخی اجمالی
از ارتباط سینما و جادو بیان بفرمایید.
سینما
را یک جادو خطاب می کنند و می گویند: سینما، واقعیت را رؤیا و رؤیا را
واقعیت می نمایاند؛ یعنی اساس سینما، جادوست. معروف است که به پرده سینما،
پرده جادویی می¬گویند؛ زیرا اولین فیلمهایی که در تاریخ سینما تولید شدند،
به نوعی برای مردم حالت جادو را داشتند، این که حالا روی یک پرده¬ای
عدهای حرکت کنند، حرف بزنند یا حرکاتی انجام دهند، برای مردم، جادو بود
و حتی نقل شده که در اولین اکران سینمایی عمومی که توسط برادران لومیر
انجام شد، زمانی که در فیلم، ورود قطار به ایستگاه نشان داده شد، مردم از
سالن فرار کردند و فکر کردند قطار می آید و با آنها برخورد می کند! فیلم
ساز دیگری که در سال های اولیه شکلگیری سینما، به نام ملیس مشهور شد،
فیلم هایش را با نوعی تروکاژ یا حقههای سینمایی همراه میکرد؛ مثلاً سر
کسی در فیلم جدا میشد یا کسی از فضا میآمد و مردم، این کارها را نوعی
جادوگری و اعمال محیرالعقول میپنداشتند. درباره جادوگری در تاریخ
سینما، فیلم های متعددی ساخته شده است. در اغلب این فیلمها، طبعا
جادوگرها آدمهای خبیثی هستند؛ چون در فرهنگ مردم آمریکا و اروپا، به این
صورت بوده است. در فیلمهایی که درباره سرخ پوست ها و سیاه پوست ها ساخته
شده، به ندرت جادوگرهایی که قابل قبول و خوب باشند، وجود داشته است؛ البته
در فیلمهایی چون جادوگر شهر زمرد، جادوگر خوبی را می بینیم که می گوید:
من جادوگر شرق هستم و در همان فیلم باز جادوگر اصلی فیلم، کارهای
محیرالعقول انجام می دهد؛ یعنی جادوگری نمی کند. در سریال های تلویزیونی
نیز فیلم های فانتزی یا فیلمهایی با مایه های طنز و کمدی وجود داشته که
جادوگری را یک کار فانتزی و طنز نشان داده است که نمونههای آن سریال
افسونگر و سریال دختر شاه پریان بودهاند. در فیلم هایی مثل دزد بغداد
نیز چنین بوده است؛ اما آثار بسیار فراوانی وجود دارند که جادوگران، خبیث،
بدطینت و شیطانی هستند. در سینمای دهه هشتاد، در آثار زیادی چون فیلم
جادوگر، خود جادوگران آدم هایی بد و مرتبط با شیطان تصویر شدهاند.
اما میبینیم که اخیرا فیلمهایی چون هریپاتر به صحنه تبلیغات جهانی آمدهاند که در آنها جادوگران، انسانهای خوبی هستند.
بله،
آن چیزی که مورد بحث ماست، جادوییسم در دو دهه اخیر در سینمای جهان است
که به نحو خیلی شگفتآوری تغییر ماهیت داد؛ یعنی جادو از وجه منفی به وجه
مثبت آمده است و جادوگرها آدمهای خوبی نشان داده میشوند. آدمهای مثبت،
در جبهه جادوگران مثبت قرار می گیرند و آنهایی که جادوگر نیستند، منفی
هستند که نمونه اش همین فیلمهای هریپاتر است که جادوگرها قهرمان اصلی
فیلم هستند و به غیر جادوگرها، منگل و مشنگ میگویند؛ حتی در این قبیل
فیلمها هرکس خوی جادوگری ندارد، انسان اصیل و موجود اصیلی محسوب نمیشود!
قسمت ششم هریپاتر، اساساً بحث شاهزاده اصیل است؛ یعنی کسی که مثلاً مادرش
جادوگر نبود و پدرش جادوگر بود و خود هریپاتر هم همین است؛ یعنی اصلاً
نیمه اصیل محسوب می شود. این که چرا یکدفعه مذاق کارگردانان سینما به
این صورت درآمد و جادوییسم در سینما تغییر جبهه داده است، باید مورد بررسی
دقیقی قرار گیرد و این را می شود از دهه های هفتاد هم پی گرفت. موقعیت
زمانی امروز غرب، موقعیت خاصی است؛ یعنی به اصطلاح امروزی در عصر تعویض
هزاره هستیم. تعویض هزاره و ورود به هزاره سوم، موقعیتی است که از دیرباز
باور بسیاری از غربی ها، به ویژه اوانجلیستها و برخی پروتستانها بوده که
نزدیکی به آخرالزمان است، این، یک بعد موضوع است و بعد دیگر به تجربه ای
برمی گردد که غرب پیش از دهه هفتاد و هشتاد داشت؛ در دهه هفتاد و هشتاد،
نوعی عصیان گری در غرب وجود داشت به این مفهوم که همه باورها و سنت های
جامعه - اعم از خانواده و اخلاق - نفی می شد و عصیان گری بر ضد این بافت
های قدیمی، نوعی فضیلت به حساب میآمد. در فیلم های دهه هفتاد، به روشنی
این چیزها را میبینیم؛ یعنی فراوانند آدم هایی که از خانه بیرون می آیند
و بر ضد سنت های اخلاقی جامعه، شورش میکنند و روابط سنتی را زیر پا می
گذارند. این قبیل چهرهها، آدمهایی مثبت، فعال و پویا قلمداد می شوند؛
ولی آنهایی که در آن بافت سنتی می مانند، چهرههایی منفی هستند. این موضوع
در سینمای دهه هفتاد و هشتاد غرب آشکار است. این شیوه قهرمان پردازی و
الگودهی، به نتیجه فاجعه باری در غرب انجامید که یکی از نتایج آن، سست شدن
بنیاد خانواده بود که جامعه غرب را در دهه هشتاد، وارد بحران عظیمی کرد.
همین مطلب، جامعه شناسان و سیاستمداران غرب را به تفکر انداخت که چرا چنین
اتفاقی روی میدهد و جامعه دارد از بین می رود؟ از این رو، نوعی بازگشت،
هم در جامعه و هم در بین گردانندگان و برنامهریزان اجتماع به وجود آمد که
خودشان به آن، رجعت دهه نود میگویند. این موضوع را از طریق فیلم های
سینمایی نیز می توان دید؛ زیرا به نظر عدهای از صاحب نظران، سینما،
بازتاب بیواسطه جامعه است.
آیا مکاتب مختلف سینمایی و هنری هم شامل این بیان میشوند؟
بنده
هم چنین اعتقادی درباره جوامع مختلف در دوران های مختلف دارم. ممکن است از
ظاهر یک فیلم کمدی و ملودرام، نشود چیزی درآورد؛ اما در باطن می شود
خصوصیات رفتاری و زندگی و تفکر افراد آن دوره را درآورد؛ مثلاً فیلم های
دهه بیست و سی آلمان را که میبینیم، فضاها تاریک است و نماها کج و معوج
است و بیشتر داستان ها سیاه و تاریک هستند یا در حسرت از آینده خیلی
درخشانی خبر میدهند. وقتی که تاریخ را بررسی کنیم، خواهیم دید که دهه
بیست و سی، دوران بحران روحی ملت آلمان بوده است؛ دورانی که پایان جنگ اول
است که منجر به شکست آلمان شد. درباره مکتب نئورئالیسم ایتالیا نیز این
معادله برقرار است. فیلم های آن دوره، بسیار ساده و سیاه و سفید هستند و
در آنها حرکت دوربین وجود ندارد و متوجه می شوید که آن سینما، دوران بعد
از جنگ را به خوبی می تواند توضیح دهد. دوران کمبودها، دورانی که هیچ چیز
وجود ندارد و دورانی که یک نفر به دنبال یک دوچرخه می رود، به خوبی از
فیلمهای نئورالیستی سینمای ایتالیا قابل فهم و درک میباشند و به قول
معروف، فیلمی که از جامعه خودش به دور باشد، فیلمی است که فرزند زمان
خودش نیست.
آیا در تاریخ سینما و در کشور خودمان نیز چنین فیلمهایی داشتهایم؟
بله،
فیلمهایی که با زمانه بیگانهاند، در سینمای امروز ایران خیلی زیاد
هستند؛ یعنی اصلاً معلوم نیست این آدمها، فیلمها و فضاها، از کجا
آمدهاند؛ اما بسیاری از فیلمها در تاریخ سینما، تفسیر زمان خودشان هستند.
در فیلمهای آمریکایی یک نوع وحشتی که در طول تاریخ آمریکا به وسیله مسائل
مختلف از سوی حاکمان در جامعه آمریکا القا شده، دیده می شود؛ به طوری که
اگر صد سال دیگر، آیندگان این فیلم ها را ببینند، متوجه میشوند که در این
زمان در جامعه آمریکا، چه گذشته است و حتی از بسیاری فیلمهای ایرانی که
فرزند زمان خویش نبودهاند، میتوان فهمید که مردم این زمان، چه طور فکر
می کنند و چه طور زندگی می کنند و یک کاوشگر میتواند برداشتهای خوبی از
این فیلمها بگیرد.
درباره رجعت دهه نود در جامعه غربی چه نظری دارید؟
علاوه
بر اخبار رسانهها، مطبوعات و کتابها، از فیلم های دهه هفتاد و هشتاد نیز
می توان عصیانگری جوامع غربی و سپس بازگشت دهه نود را فهمید. ما در دهه
نود شاهدیم که در بسیاری از فیلمها مسائل اخلاقی و لزوم پایبندی به
خانواده مطرح میشود و آدمهایی که از خانواده ها گریخته بودند، دچار
بحران، سرگشتگی و آوارگی می شوند؛ روابط غیراخلاقی، مذموم شناخته می شود و
چیزهایی که در دو دهه قبل از آن فضیلت شمرده میشدند، ضد ارزش تلقی
میشوند. بازگشت در جامعه غرب، متفکرانه یا سیاستمدارانه، جامعه غرب را
به تفکر وا می دارد و طبیعی است که عاجل ترین نتیجه این قضیه، گرایش به
دین در جامعه غربی است. از این رو، برنامهریزان غربی به این نتیجه رسیدند
که مکاتب و فرقههای انحرافی را گسترش دهند. این که در دهه نود در غرب و
به ویژه در آمریکا، دهها و صدها فرقه، گروه و مسئله انحرافی به وجود می
آید، در همین راستاست. مراکز احضار روح، جن گیری، کف بینی، شیطان پرستی و
جادوگری تا آن جا رشد کردند که برخی رسانه های آن زمان غرب، از این که
جریانات منحرف این گونه رشد کردند دچار وحشت شدند؛ زیرا احساس کردند که
این فِرقهها و مکاتب انحرافی در جامعه آمریکا، بر روی فیلمها و
رفتارهایشان، به شدت تأثیر میگذارند.
آیا مقامات برنامهریز و سیاستمداران نیز در این جا با سینمای غرب همراه بودند؟
البته
این جریان به شدت از طریق مقامات و برنامهریزان سیاسی و هنری تایید می شد
و هنوز هم اینگونه است و به خاطر این که دنیا به دنبال دین اصلی و توحیدی
نرود، آنان تلاش کردند تا آیینهای انحرافی ایجاد شوند و آن پتانسیل و
نیرویی که برای گرایش به معنویت ایجاد شده بود، به طرف مکاتب و فرقههای
انحرافی جهت داده شود.
سینمای غرب در این بحث، دقیقاً چگونه عمل کرد و بیشتر به سمت کدام یک از آیینهای انحرافی رفت؟
خوب
طبیعی است که وقتی یک چنین زمینه ای فراهم شود، سینما هم دست به کار می
شود و یکدفعه، شاهد هستیم که در سینمای هالیوود، انواع و اقسام فیلمهای
دینی، معنوی و متافیزیکی، متولد می شوند؛ فیلمهایی که تا یکی دو دهه پیش
اصلاً سابقه نداشتهاند، در دهه نود، به شدت رشد میکنند؛ مثلاً گرایش به
بودیسم را در سینما و در جامعه غربی فراوان میبینیم؛ مثلاً مارتین
اسکورسیزی، فیلم کاندون را درباره دالایی لامای چهاردهم، رهبر بوداییان
تبت می سازد و خانم جین کمپیون، فیلم دود مقدس را درباره مکاتب عرفانی می
سازد و نیز فیلم معروف هفت سال در تبت ساخته میشود و همینطور پشت سر هم
فیلمهایی در این زمینه، با تبلیغات زیاد شرکتهای اصلی، به بازار روانه
شده، اکران میشوند. آدمهایی که اصلاً در این مایهها نبودند، وارد گود
ساخت مضامین عرفانی شرق آسیا میشوند و ظاهرا باید دیگر عمیقترین بحثهای
عرفان شرقی را در فیلمهای عرفانی آمریکایی ببینیم و حتی در فیلمهای رزمی،
آثاری میبینیم که به روشنی مجسمههای خدایان متعدد بودایی و هندو را
نمایش میدهند و گویی پشت هر فیلم، ده مرتاض و راهب شرقی نشستهاند و
دارند فیلمنامه را می نویسند. بودیسم تبتی یا بودیسم شمالی که بیشتر از
سایر فرقههای بودیسم در هالیوود و سینمای اروپا ترویج میشود، با شدت به
خرافه و جادوگرایی ممزوج است و این مطلب در فیلمهایشان هم هویداست. این،
یک بعد قضیه است و از جهت دیگر، بحث جادوگری ترویج میشود. در اثری مانند
هریپاتر، آیینهای جادویی غالبا غربی (مسیحی و یهودی) ترویج میشوند.
اولین کتاب این مجموعه هفت جلدی، سال 1997م. توسط خانم جی.کی.رولینگ نوشته
شد و بیدرنگ اولین فیلم آن ساخته شد و در سال 2001م. روی پرده سینما
اکران شد. در این فیلم است که الگوی کاملی از یک جادوگر مثبت ارائه
میشود. بنابراین به راحتی می توان فهمید که چرا جادوگرها و جادوییسم
در سینما تغییر موضوع دادند؛ زیرا برای ترویج این تفکر، باید در سینما این
ماجرا اتفاق می افتاد و جادوگرها نیروهای مثبت داستانها و قصه ها می شدند.
به
نظر شما آیا اوانجلیستها (مسیحیان پروتستان بنیادگرا یا همان مسیحیت
صهیونیست) و یهودیانی که در آمریکا قدرت رسانهای و دولتی را در اختیار
دارند و لابی بسیار قدرتمندی دارند، تاثیری در این زمینه داشتهاند؟
آن
چه تا کنون گفته شد، یک بعد قضیه بود و اما بعد دیگری که به نظر بنده، بعد
استراتژیک موضوع می تواند باشد، به باورهای اوانجلیستی برمی گردد. سینمای
آمریکا از اول توسط یهودیان مهاجر به وجود آمد. این، چیزی است که در تاریخ
نوشته شده است. یهودیان مهاجری که اوایل قرن بیستم از اروپا به آمریکا
رفتند، ثروتمند بودند و برخی در آمریکا با کمکهای انحصاری همکیشان
نژادپرست خود، پولدار شدند. آنها به دنبال سرزمین موعود بودند و اولین
سرزمین موعود خود را در آمریکا جست وجو می کردند. کریستف کلمب با
سرمایه فراوان مالی یهودیان و مارانوهای (یهودیان مخفی) وابسته به دربار
پرتغال، مأمور شد تا برود و سرزمین موعودشان را پیدا کند؛ البته آنان
اهداف استعماری و غاصبانه هم داشتند و بعد در قرون هیجدهم و نوزدهم، آنان
به آمریکا آمدند. کسانی مثل پلیس بیمنیر، گارین زانوک و سنزینک. افرادی
کههالیوود را به وجود آوردند، همه یهودیان پولدار و اشرافی بودند و به
جرأت میتوانم بگویم که همه جزء صهیونیستها بودند؛ یعنی طبق برنامه ای که
باید اجرا می کردند، اینها هالیوود را به وجود آوردند؛ شبیه آن چه در
پروتکل های رهبران فکری صهیون آمده بود. یک مورخ آمریکایی می گوید:
«حدود صد و ده سال است که اینها با فیلمهایشان برای ما الگو می سازند و
زندگی ما، طبق فیلم¬های اینهاست؛ غذا خوردن ما، مردن ما، ازدواج کردن و
همه چیزمان الگو گرفته از یهودیان است». در این شکی نیست که هالیوود توسط
اشرافیت یهود به وجود آمد و الان هم به طور قاطع می توانم بگویم که نود و
نه درصد آن دست این گروه است؛ نه تنها رسانه های آمریکا که خبرگزاریهایشان
نیز در دست صهیونیستهاست. صهیونیسم اخیراً در مسیحیت هم طرفداران
بسیاری پیدا کرده و صهیونیستهای مسیحی، حاکمان رسمی این کشورها هستند،
همین دار و دسته جرج بوش که جزء اوانجلیسها هستند. اینها اعتقاداتشان با
سایر مسیحیان متفاوت است. اینان اعتقاد به آرماگدون و ظهور مسیح موعود در
همین سالهای این هزاره جدید دارند و نیز اعتقاد به جنگی دارند که در محلی
به نام آرماگدون اتفاق میافتد و همه غیر از مسیحیان انجیلی و یهودیان در
این جنگ از بین میروند یا مسیحی میشوند و طبیعی است که سینمایی که اینها
اداره می کنند، به این سمت برود؛ یعنی افکار و باورهای خودشان را از طریق
سینما ارائه میدهند. آثار بسیار زیادی از اینها اکنون، عنوان پر
فروشترین و شلوغترین گیشهها را به خود اختصاص دادهاند و شور
آخرالزمانی با نگاههای خاص مسیحیت صهیونیستی را در غرب ایجاد کردهاند.
فیلمسازان مستقل در سینمای غرب، به ویژه هالیوود چه میکنند؟
کارگردانهای
هالیوود میگویند: بسیاری از طرحهای مستقل خودشان را در آمریکا نتوانستند
اجرا کنند؛ چون مسئولان کمپانی¬های بزرگ تولید، توزیع و بازاریابی، این
اجازه را ندادند و فقط به طرحهای خاصی که همسو با نظریات صهیونیستهاست
اجازه تولید و پخش میدهند. جریان اصلی سینمای آمریکا که همه سینماها را
در بر می گیرد، در دست این گروه است. چندی پیش در تلویزیون درباره ترور
جرج بوش فیلمی پخش شد. در این فیلم، که به اصطلاح آینده را نشان می دهد،
جرج بوش ترور می شود و به قتل میرسد. این فیلم را که در انگلیس ساخته شد،
هیچ کدام از سینماهای آمریکا حاضر نشدند نشان بدهند؛ چون همه این زنجیره
سینمایی در دست همان کمپانیهای صهیونیست مسیحی و یهودی است. این سیستمی
است که موجود است. این سیستم از سالها پیش، برنامه ریزی گستردهای
کرد، که طبق آرمانها و اهدافش، فیلمهای بسیاری بسازد؛ فیلمهایی که
بتوانند این آرمانها و اهداف را تئوریزه کنند. گویی از دهه هفتاد هم این
قضیه وجود داشته که شما به خوبی میتوانید اسطورههای صهیونیسم مسیحی و
یهودی را در این فیلمها ردیابی کنید.
ظاهرا هریپاتر بیشتر مدیون مکاتب عرفانی یهودی - مسیحی است؛ در این زمینه چه بیانی دارید؟
درباره
کتاب و فیلم هری پاتر، باید به یکی از اسطوره ها و تفکراتی که در هالیوود
بیشتر از همه مطرح است، اشاره کنم. تفکر کابالیسم (قبالاییسم) در این فیلم
آشکار است. کابالیسم، داستان مفصلی دارد. بعضی ها شروع آن را به آیینهای
جادویی و مشرکانه مصر باستان مربوط می دانند. کابالیسم یکی از آیینهایی
است که جادوییسم و جادوگری از آن حاصل شد. برخی فرقه شوالیه های معبد و
جنگ های صلیبی را در ترویج کابالیسم در میان مسیحیان و ایجاد کابالیسم
مسیحی، موثر میدانند. عناصر اصلی کابالیسم، موعودگرایی، شیطانشناسی،
قدرت شر و روشهای مرموز صوفیانه و پنهان کاری و جادوگرایی هستند. همه این
عناصر در اثری چون هریپاتر پیدا میباشند؛ البته آثار فراوان دیگری هم به
کابالیسم اشارههای پیدا و پنهانی دارند. اگر دوستان فیلم رمز داوینچی را
دیده باشند، به خوبی می توانند نمادها و علائمی را در این فیلم در این
باره ببینند. بعضی مواقع خودشان این چیزها را به خوبی در فیلمهایشان مطرح
و بیان میکنند. کابالیسم، مکتب جادوگری است و سر رشته آن هم به کاهنان
و ساحران مصر باستان میرسد که افراد فرعون بودند و مایه های اصلی آن،
مایه های مادیگری است. خیلی ها حتی ماتریالیسم و مکاتب مادی گری را ناشی
از این کاباله ها میدانند، اینها آمدند ماتریالیست را حتی با اومانیسم
ترکیب کردند و بعدها در جنگهای صلیبی، فرقه شوالیه های معبد، این مضامین
یهودی - دنیوی را از خاخامهای کابالیست فرا گرفتند و در اروپا پخش کردند.
گفته می شود که شوالیه هایی که خودشان مسیحی بودند، بعد در محل ادعایی
معبد حضرت سلیمان علیهالسلام در بیت المقدس، تنها ماندند و به آموزه های
جدیدی رسیدند و کلیسای کاتولیک آنها را مرتد اعلام کرد؛ سپس اینها مدتها
از کلیسای کاتولیک حق سکوت می گرفتند؛ تا سرانجام بر اثر قدرت گرفتن
کلیسای کاتولیک، آنها را قتل عام کردند؛ اما عده¬ای از آنها به اسکاتلند
گریختند و اولین لژهای فراماسونی را به وجود آوردند؛ یعنی در واقع،
فراماسونری هم از همین جا به وجود آمده است و منشا کابالیستی دارد.
اگر امکان دارد درباره فیلم و رمان رمز داوینچی که اخیرا سر و صدای زیادی به پا کرد و ارتباط آن با بحث، بیشتر توضیح دهید.
در
فیلم رمز داوینچی، ماجرای مذکور به نوعی توضیح داده میشود. در فیلم
میبینیم که برخلاف عقیده مسیحیت کاتولیک، ادعا میشود که حضرت عیسی مسیح
علیهالسلام نسلی از مریم مجدلیه داشته است. راز و رمز این نسل را انجمن
یهودی - صهیونیستی اخوت خانقاه، حفظ کرده است. آن نسل در همان روز موعود،
ظهور می کند و در نبرد نهایی آرماگدون، پیروز میشود. کابالیسم و جادو، از
این جا به شوالیه های معبد و سپس به فراماسونری کشیده شد. شما در این
فیلم، هم اسطوره ها و نمادهای کابالیسم و جادوگری و هم فراماسونری را می
توانید پیدا کنید. در جنگ ستارگان نیز دقیقاً ماجرای شوالیه های معبد
وجود دارد. در این فیلم چند قسمتی و پرفروش، افراد شوالیه مانندی هستند که
می خواهند دنیا را توسط یک امپراتوری و آدمهای خبیثی که دارت نامیده می
شوند، نجات دهند. خبیثترینها به کناره رانده می شوند و بعد شورش می کنند
و در جنگ آخر، همان جنگ آرماگدون پیروز میشوند. در سه گانه پر خرج و
موفق ارباب حلقه ها باز همین قضایا وجود دارد؛ یعنی دقیقاً نه شوالیه اند
که محور مبارزه با باطل هستند و نه فرد هستند که یاران حلقهاند؛ بلکه
این عدد، عین تعداد نه نفر اولیه فرقه شوالیههای معبد هستند! قسمت آخر
فیلم هم با نام و رویکرد بازگشت پادشاه تمام میشود؛ پادشاهی که خودشان
اعتقاد دارند برمی گردد. فیلم رمز داوینچی، یکی از فیلمهای کابالیستی
است که مایه های تأسیس انجمن اخوت خانقاه صهیون را حمایت و حفاظت از نسل
به وجود آمده میداند؛ تا در زمان خاص آن عیسای دوم، بر اساس پیشگوییهای
کتاب مکاشفات یوحنا از عهد جدید، بیاید و بعد از جنگ آرماگدون، جهان در
حکومت هزار ساله مسیح ثانی، آرامش خود را بیابد. در این فیلم ادعا میشود
که افراد مختلفی در این انجمن عضو بودهاند که همان فراماسونها هستند؛ مثل
لئوناردو داوینچی، سر آیزاک نیوتون و افراد دیگر. در فیلم رمز
داوینچی گفته می شود که حقیقت راز عیسی مسیح علیهالسلام، حقیقت جام مقدس
و آن مریم مجدلیه است؛ بانویی که به نظر آنها بدکاره بود و سپس با عنایت
مسیح، بانویی مقدس شد. بنا به ادعای فیلم، این حقیقت در تمام طول تاریخ،
توسط اعضای خانقاه صهیون، زنده نگاه داشته شده است؛ در تابلوها، در
موسیقی، در فیلم و در سایر هنرها. این نکته جالب است که یک فیلمهالیوودی
است که این مطالب را بیان میکند؛ یعنی به قول برخی، توهم توطئه نیست و
دلیل این که چرا در این فیلم صریحا این مطالب را بیان میکنند و دست
خودشان را رو می کند، بیان خواهم کرد. آنان حتی ادعا میکنند که حقیقت
این جام مقدس و حقیقت ماجرای مریم مجدلیه را در طول تاریخ برای کودکان در
کارتونها نگه داشتهاند؛ مثل کارتونهای والت دیزنی، زیبای خفته، سیندرلا،
سفیدبرفی و هفت کوتوله و شیر شاه. همیشه در این کارتونها آدمهایی هستند
که قلمرو آنها تسخیر شده است؛ مثلاً سفیدبرفی از قلمرو خودش رانده می¬شود
و به جنگلی میرود و در آن جا زندگی می کند و سیندرلا و زیبای خفته هم همین
گونهاند. اینها از قلمرو خودشان دور شدهاند و زمانی باید به وسیله
نیروهای خیر، برگردند و قلمرو خودشان را پس بگیرند؛ مثل شیر شاه. در
برخی از این آثار، همیشه کسی به دنبال مادرش می گردد و این سؤال همیشه در
ذهنها بوده که چرا در این کارتونها، همه دنبال مادرشان می گردند و برای
من هم این سؤال مطرح بود که چرا همه دنبال یک مادر گمشده ای میگردند؟
بنا به ادعای فیلم، آن مادر گمشده، همان مریم مجدلیه است؛ یعنی در این
فیلمها می¬گویند که ما سعی کردیم این حقیقت راز جام مقدس را در آثار
مختلف هنری حفظ کنیم و به نسل آینده انتقال دهیم و حتی موسیقی¬هایی چون
موسیقی اوپرای فلوت سحرآمیز بوتزا که دقیقاً اسطوره های یهودی و کابالیستی
در آن بیان می شود، ارائه میشوند. همیشه می گفتند که این نظریه، توطئه
است و اینها، این جوری نیست و هنر برای هنر است و یا هنر برای سرگرمی است
و هالیوود برای سرگرمی فیلم می سازد؛ ولی الان خود هالیوودیها می
گویند که این گونه نیست و هرگز اینگونه نبوده است. اسم هری پاتر هم در
فیلم رمز داوینچی به طور مستقیم می آید و گویا هریپاتر هم از جمله آثاری
است که برای حفظ آن حقیقت جام مقدس، ساخته شده است. هری پاتر فردی است که
از قلمرو خودش دور مانده، حقش را موجود رازآمیز و شروری به نام لرد
ولدُمورت، ضایع کرده است و هری به دنبال حق خود با او نبردهایی میکند و
در آخرین نبرد، پیروز میشود. از نظر صهیونیستهای مسیحی، ولدُمورت آنتی
کرایست یا همان دجال و ضد مسیح است و هری پاتر، کرایست(مسیح) است و هری
پاتر کسی است که قرار است دنیا را نجات دهد. اگر شما به این فیلمها
نگاه کنید، می بینید که عبارت «چوزِن وان»، یعنی فرد برگزیده و منتخب
یگانه، به کار میرود. در ماتریکس می گویند که نئو، فرد برگزیده ای است و
در هریپاتر و جنگ ستارگان هم قهرمان فیلم را یک برگزیده میدانند که
باید این دنیا را نجات دهد. پشتوانه همه این آثار، یک فرضیه است و چیزهایی
به طور غیرمستقیم یا مستقیم به مخاطب القا میشود؛ تا پروژه آخرالزمان
سازی غرب، بنا به خواست صهیونیسم، سامان یابد. شوالیههای معبد -
یکی از کارهایی که در معبد سلیمان انجام میشود، جادوی سیاه است که در
فیلم هریپاتر هم جادوی سیاه را دیدیم و محفل ققنوس در هری پاتر، همان
قضیه شوالیه های معبد است که می خواستند رازی را نگه دارند؛ محفل ققنوس هم
همان محفلی است که قرار است هری پاتر آن را محافظت کند. جرج بوش از
آن فیلم دفاع کرد و دقیقاً آرمانهای صلیبی سیاستمداران صهیونیست، در این
فیلمها نمایان است و چیزی که در این جا وجود ندارد، خداست. مقابله با
نیروهای خیر و شر و همه چیز، با استفاده از نیروهای انسانی و جادویی است؛
مثل هری¬پاتر، جنگ ستارگان، ارباب حلقه ها یا خیلی فیلمهای دیگر و این
چنین است که جادوییسم در خدمت آموزه های یهود، کابالا، انجمن خانقاه
صهیون، فراماسونری و صهیونیسم قرار می گیرد؛ چیزی که اکنون دیگر آن را
مخفی نمی کنند.
چرا اینها می آیند و صریحاً این مطالب را می¬گویند و چه شده که حالا آشکار بازی می کنند؟
در
فیلم رمز داوینچی گفته می شود که با تغییر هزاره، نوبت به نبرد نهایی
میرسد و همه چیز آشکار میشود و این جزء اعتقادات آنهاست. اکنون صد و
بیست کانال اوانجلیستی به شدّت در حال فعالیت هستند. اینان معتقدند که
ورود به هزاره سوم، یعنی ظهور آرماگدون. اینها در دروازههای بیت المقدس و
قدس شریف، دوربین کار گذاشتهاند که قضیه جنگ آرماگدون را فیلمبرداری کنند
و همواره توریست به آن جا میبرند و این را بیان میکنند و این اعتقاد در
رمز داوینچی هم گفته می شود که با عوض شدن هزاره و با ورود از برج هود به
برج حمل، باید اسناد خانقاه صهیون افشا شوند که یک چنین نسلی از عیسی مسیح
علیهالسلام وجود دارد که اینها باید آزادیخواه جهان باشند. خوب رمز
داوینچی افشاگر این است؛ یعنی خود او دارد دلیل وجودی خودش را بیان میکند
و می گوید به این دلیل ساخته شده ام که بگویم چه اتفاقاتی می افتد و باید
بیفتد. در آمریکا مؤسسه هایی مثل مؤسسات اکتوان، که مؤسسات فیلمسازی
هستند، ایجاد شدهاند که دقیقاً به دست اوانجلیستها ایجاد شدهاند و قرار
است اینها خودشان فیلمهایی بسازند که مستقیماً تبلیغ آرمانهای خودشان را
بکنند؛ یعنی به این نتیجه رسیدند که دیگر پرده پوشی و در پرده سخن گفتن
کافی است و باید بدون پرده سخن گفت و از این جهت است که هفتاد درصد
فیلمهایی که از آن طرف می آیند، فیلمهای غربی آخرالزمانی هستند و همین
مایه های جادویی در آنها وجود دارد. یعنی آنتی کرایست ظاهر میشود و مسیح
باید با آن مقابله کند و به قول یکی از دوستان سینمای غرب، اکنون آرایش
آخرالزمانی گرفته است. این، یک واقعیت است که در همه فیلمهایشان دیده می
شود و جادوییسم هم در همین مرتبه، قابل تفسیر و تعبیر است.
نقش اسلام انقلابی در ایران و تشیع را در به وجود آمدن چنین وضعی تا چه حد موثر میدانید؟
انقلاب
اسلامی، خیلی محاسبات را در غرب به هم زد و این بحث، بسیار فراتر از بحث
جادوگری است. این شاید یکی معلولها باشد. وقتی انقلاب اسلامی به وجود
آمد، تمام محاسبات اینها سر همان توسعه اسراییل و به دست آوردن خاورمیانه
بزرگ و همان ورد دامینیت که جزء مانیفیست آنهاست و در آن، پروتکل حکمای
صهیون است، به هم ریخت و در نتیجه، این قضیه باعث شد که تجدید نظرهای
اساسی در کارها، سیاستها، انتخابها و در دوستیها و جبههبندیهایشان،
ایجاد کنند؛ یعنی با انقلاب اسلامی، خیلی چیزها در دنیا به هم ریخت و
مسیحیان صهیونیست، بعد از انقلاب اسلامی ایران قوت زیادی در آمریکا
گرفتهاند. اوانجلیستها در دهه هشتاد و نود است که خیلی قدرت گرفتهاند
و از طریق رسانهها به طور خیلی قوی، نظراتشان را مطرح می کنند، یعنی تا
سالهای قبل از انقلاب، خیلی محدود بودند. تئوری ساموئل هانتینگتون که
جنگ بین تمدن اسلام و غرب بود، در دهه نود، حدود چهار سال پس از انقلاب
اسلامی ایران مطرح شد. بعد از انقلاب خیلی مطالب که در زمان شاه نزدیک
شدن به آنها مساوی با زندان و اعدام بود، در جامعه و کتابهای علمی ما به
صورت عمیق پیگیری شد؛ به طوری که الان برخی، اسناد مبنی بر فراماسونر
بودن پاپ مطرح شدهاند و با توجه به عمل کرد دستگاه واتیکان، میتوان ادعا
کرد که واتیکان در واقع، ابزاری در دست صهیونیستهای مسیحی است. به طور
سنتی صهیونیستها با مسیحیت و اسلام مشکل داشتند و امروزه با فتح مراکز و
تغییر افکار مسیحیان، تنها دینی که به طور جدی در مقابل آنها قرار دارد،
اسلام و به ویژه شیعه با مرکزیت ایران میباشد و برای همین است که شما
دشمنان آنان در فیلمها، مسلمانها هستند و مسلمانان، تروریست معرفی
میشوند. برای همین است که شیطان را در سرزمین مسلمانها جست وجو می کنند و
امام زمان علیهالسلام را آنتی کرایست مینامند و میگویند که در
آخرالزمان، ما همه مسلمانان را از بین می بریم. این تفکرات باعث شده که
واکنشهایی شدید در طول سی سال اخیر، نسبت به انقلاب اسلامی و مردم ایران
داشته باشند.
منبع: نشریه رواق هنر و اندیشه، شماره 22-24. http://www.porseman.net/defaulte.aspx?namayesh=2219
|